P. 60 Tell me a secret به من یک راز بگو

206 24 37
                                        

پارت : شصتم (یک رازی به من بگو)


همه توی ماشین ساکتن، حتی از بیرونم صدایی به گوش نمیرسه.

یه جوری که اگه صدای نفس کشیدنت به گوش برسه، بی شک از خجالت سرخ میشی!

خونه ی ووسوکی که برای مینهی خاطرات خوبی رو تداعی نمیکنه الان از فضای توی ماشین بهتره!

چون تو خونه ی ووسوک تنها چیزی که ذهن هشت نفرشون رو مشغول میکرد، یه نقشه بی نقص برای نجات تهیونگ بود.

اما الان؟؟

باید اون نقشه بدون هیچ عیب و ایرادی عملی بشه!

دیگه هیچ احتمالی وجود نداره و باید این اتفاق بیفته.

عجیبه که چطور هر وقت چیزی برای به دست آوردن هست و نقشه میکشن که به دستش بیارن، مینهی یه ساعت تمام میشینه و به تمام نتایج اشتباه احتمالی فکر میکنه و الان بیشتر از هر موقع دیگه ای  نتایج اشتباه وجود داره.

فاکتورهای زیادی هست که براش آماده نشدن و احتمالات زیادی وجود داره که توی یه چشم به هم زدن میتونه وضعیت هر هشتاشون رو ریسکی کنه.

برخلاف حرف های با اعتماد به نفس نامجون که میگفت بدون شک تهیونگ رو صحیح و سالم از اونجا بیرون میارن، هیچکس همچین حسی نداره.

اگه موفق نشن و نتونن نجاتش بدن چی؟؟

روی صندلی عقب ماشین، مینهی وسط نشسته و یک طرفش جونگکوک و طرف دیگه اش جیمینه.

جین رانندگی میکنه و یونگی کنارش نشسته و هوسوک و نامجون روی صندلی های وسطن.

هیچ کدومشون به هم نگاه نمیکنن و هیچکس لام تا کام حرف نمیزنه.

تو اون سکوت خفقان، ناگهان دستی دستهای مینهی رو محکم تو خودش میگیره.

دستهای جونگکوکه ، و جوری اون ها رو فشار میده انگار میترسه حتی برای یه ثانیه هم که شه از هم جدا بشن .

با این وجود، استرس و اضطراب رو از لرزش دست هاش متوجه میشه.

برای اینکه یکم از اون جو مزخرف خارج بشن، مینهی اولین چیزی که به ذهنش میرسه رو میپرسه .

+ یه رازی رو بهم بگین ، یه چیزی که در موردش نمیدونم!

یه لحظه از سوال بیخودی که پرسید پشیمون شد ولی با حرف زدن نامجون فهمید که اونم همچین حسی به این شرایط داره .

٪ وقتی جوان تر بودم، از این بافت های آفریقایی داشتم . چقدرم باهاشون حس شاخ بودن بهم دست میداد ولی الان که فکر میکنم واقعا داغون بودن !

مینهی میخواد بخنده ولی انگار هیچ شادی توی وجودش نمونده.

بازم سکوت ولی این بار یکی دیگه به حرف میاد .

🩸Blood ink🩸جوهر خونحيث تعيش القصص. اكتشف الآن