P. 39 Swiss cheese & chocolate پنیر سوئیسی و شکلات

347 35 18
                                        

پارت : سی و نهم (پنیر و شکلات سوئیسی)

جونگکوک گوشیش رو کنارش روی تخت پرت میکنه .

_ مهمترین مسئله اینه که چیزی نمونده تا روده بزرگم روده کوچیکم رو بخوره. من گشنمه.

همیشه بحث به غذا برمیگرده.

مینهی در حالیکه دستش رو بین موهاش میبره از روی تخت بلند میشه و یه کش و قوس حسابی به خودش میده.

آهی میکشه و به ساندویچی که چند ساعت پیش روی میز کنار تخت گذاشته بود، نگاهی میندازه.

یکم شل و ول شده و پنیرش توی دمای اتاق آب شده ولی هنوز قابل خوردنه.

یه ساندویچه دیگه.

هنوز باید خوب باشه.

جانگکوک رد نگاهش رو میگیره .

_ آهااان، خب محض اطلاعت من این رو نمیخورم.

معلومه که نمیخوره.

اینطوری خیلی مطیع و دوست داشتنی میشه.

جونگکوک دوباره روی تخت دراز میکشه و موقعی که دستاش رو حرکت میده تا پشت سرش قرار بده، زخم شونه اش تیر میکشه که باعث میشه کمی اخماش تو هم بره.

مینهی باورش نمیشه فقط بخاطر اینکه توی اون حالت از خود راضی و مغرورانه اش دراز بکشه، به خودش آسیب میزنه.

همون مرد دوست داشتنی و ضعیف چند دقیقه ی پیش؟

درسته، جونگکوک باید اون رو از صخره ی عقل و منطق، به دریای خروشان غرورش پرت کرده باشه.

مرد مو مشکی پوزخندی روی لبش مینشونه.

_ من زخمی ام. پاشو یه چیزی برام درست کن، ممکنه دوباره به شونه ام صدمه ای بزنم.

درست میگفت، البته این دفعه احتمالا کسی که بهش صدمه میزد، خودش نبود.

امکان داشت مینهی با قاشق چوبی ای که از آشپزخونه پیدا میکنه به زخمش ضربه بزنه.

مینهی به طرز دلنشینی لبخند میزنه .

+ آخی، طفلکی .

بعد با حالتی خشک و جدی ادامه میده.

+ خودت دست داری. اگه غذا میخوای برو واسه ی خودت یه چیزی سرهم کن.

و به سرعت اتاق رو ترک میکنه تا جلوی خودش رو بگیره و انگشت وسطش رو بهش نشون نده.

دیگه قرار نیست برای جونگکوک غذا درست کنه.

تلاشش رو کرده بود.
حالا فقط میخواست نگران شکم خودش باشه.

فاصله گرفتن از اون دو قطبی که معلوم نیست با خودش چند چنده هم موهبتیه.

توی آشپزخونه، شروع به درست کردن ساندویچی برای خودش میکنه.
اون قدر تنبلیش میومد که غذای پر زحمت تری رو امتحان نکنه.

🩸Blood ink🩸جوهر خونМесто, где живут истории. Откройте их для себя