Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
پارت : شصت و چهارم (مگس ها و هیولاها )
انگشتهای جونگکوک سست میشن و دست مینهی رو ول میکنن.
همین که آخرن بند انگشتش از انگشت مینهی جدا میشه، زمان متوقف میشه .
انگار مینهی میتونه نگاهی به اطراف بندازه و ظاهر خودش و اون فضای کمی که نوک انگشتهاشون رو به وسعت یه اقیانوس از هم جدا میکنه رو ببینه.
چشمهای جونگکوک نیمه بسته ست و سعی میکنه با مینهی چشم تو چشم نشه.
با اینکه صورتش جمع شده و در هم رفته ولی انگشت های دستش از هم بازن و انگار میخواد که مینهی رو رها کنه و بیخیال همه چی بشه !
نهههه!
مینهی زود خودش رو جمع و جور میکنه و دوباره انگشتهای جونگکوک رو میگیره.
تمام تلاشش رو میکنه که وقتی دستش رو گرفته به چشمهاش نگاه نکنه .
درسته که هنوز نتونسته چیزهایی که شنیده رو هضم کنه و تقریبا از درون خرد شده، حداقل تلاشش رو میکنه که اون آخرین ذره های مینهی قدیمی رو دفن کنه و از درونش یه آدم جدید به وجود بیاره!
اونقدر اتفاقات مزخرف و وحشتناک رو پشت سر گذاشته که نخواد دست جونگکوک رو ول کنه.
وقتی جونگکوک با تعجب بهش خیره میشه، مینهی سرش رو میاره بالا و برای اولین بار، سعی میکنه داوطلبانه به چشمهای بی روح پدرش نگاه کنه و سوال میپرسه .
+ خب که چی؟ مهم نیست .
مینهی منتظره ببینه پدرش با این حرف شروع میکنه یا نه و میبینه که از عصبانیت خونش داره به جوش میاد چون طعمه ش اونها رو به تله ننداخته ولی بازم به مینهی نگاه نمیکنه.
رییس سونگ هنوز به مرد سرکشی که کنار مینهیه خیره شده، گوشه ی لبهاش میره بالا و تبدیل به لبخند ترسناکی میشه. آروم مثل انسان موذی ای که لباس روح پوشیده رژه میره و زمزمه میکنه .
£ که مهم نیست. هوم؟ شاید اگه همه ی قضایا محدود به کشتن پدربزرگت نباشه همچین فکری نداشته باشی. میدونی تا حالا چند تا خانواده رو به قتل رسونده ؟!