P. 58 Dress up لباس پوشیدن

240 30 27
                                        

پارت : پنجاه و هشتم (لباس پوشیدن)


مینا صاف و پوست کنده و با حالت متکربانه بهش میگه.

○تو حق نداری اینو بپوشی.

با همین جمله، مینهی جوری دستهاش رو مشت میکنه که رنگ بند انگشتهاش رو به سفیدی میره.

اگه یه بار دیگه این صدا رو بشنوه به طور قطع مغزش میترکه.

الان زمانی رو که باید روی نجات دادن تهیونگ و بقیه صرف کنه رو داره عملا با چونه زدن توی اتاق خواب مینا هدر میده!

امروز، روز عملیاته، البته منظور همون امشبه!

همونطور که لباسش رو توی اتاق مینا عوض میکنه، اون مردها خودشون رو با کت و شلوار و اسلحه های دستی متالیک تیره مجهز میکنن .

امشب باید یکبار و برای همیشه تهیونگ رو از دست پدرش نجات و به این قضایا خاتمه بده.

فقط اگه مینا با لباسش موافقت کنه و مینهی بتونه پاش رو از اون درب لعنتی بیرون بذاره.

نصف راه رو رفته!

این لباسی که پوشیده به طور قطع با استاندارد های مینا جور نیست.

لباس سیاه بدون آستینی که دامن فون کیوتش تا روی زانوهاشه و بی شک آینه ای که داره زیبا نشونش میده، اصلا دروغ نمیگه و به نظر خودش هیچ مشکلی نداره!

اما مینا هنوزم اصرار داره.

○ به خدا نمیذارم با این لباس به مهمونی بری شبیه خدمتکارها شدی!!

مینهی با دندون های فشرده دستش رو روی دامن میکشه و آروم آروم به سمت مینا میچرخه.

اون هیولا وحشتناک روی تخت نشسته و پاهاش رو روی هم انداخته و به لباس مینهی به چشم یه چیز چندش و لجز نگاه میکنه.

مینهی سعی میکنه ادبش رو حفظ کنه.

○ ولی این لباس توعه، زیاد تو چشم نیست و باعث میشه با بقیه فرقی نداشته باشم.

مینا موهاش رو پشت گوشش میندازه، با فشاری از تخت بلند میشه و با اندام باریک و بی نقصش جلوی مینهی می ایسته و خنده ی تمسخر آمیزی میکنه.

○ خسته کننده ست. اینو سر مراسم خاکسپاری مادر بزرگم پوشیده بودم!

مینهی رو به آینه بر میگرده و موهاش رو به آرومی گوجه ای میبنده و با ناراحتی جواب میده.

+ سخت نگیر بابا!

این یه ماموریت نجاته نه اینکه توی اون مهمونی پر زرق و برق و خفن به نظر برسه.

به نظرش همرنگ جماعت شدن بهترین گزینه ی ممکن تو این وضعیته.

مینا آهی میکشه .

○ ببین! منو بخاطر بدجنس بودنم ببخش، اما دارم واقیعیت رو میگم. جدا نمیتونی اینو بپوشی. هیچکس باهات گرم نمیگیره .

🩸Blood ink🩸جوهر خونWhere stories live. Discover now