نور از پنجره میخورد به چشمام و باعث شد که بیدار شم اما وقتی بیدارشدم تازه فهمیدم که این همه وقت سرم رو سینه هری بود...چقد رمانتیک بود اگر واقعا دوست دخترش بودم...
سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم ..وقتی میخوابه چقد مظلوم و بی سروصدا میشه...اوخی پیشی کوچولوی من!!
چی؟؟
نه؟
من نه..امممم...پیشی کوچوله مامانش ..من نه ..یا همون دختر چی بود ؟ اها باربارا
اصن نمیخوام راجبش فک کنم..نمیدونم چرا ولی یه حسی بهش دارم مثل حس نمیدونم شاید حسودی ...اگه بخوام با خودم رو راست باشم واقعا بهش حسودیم میشه ..برای این که حتی یکی هست که بعد از مرگش یکی دوستش داره ..اما من چی؟برای هیچ کس الان که زندم اهمیت ندارم ...چه برسه به وقتی که مردم(عزیزممم)
دستمو رو تتوی پروانه ش کشیدم که یهو برگشت ومن افتادم زیرش ویه جیغ کوچولوی خفیف کشیدم!
ه-اگه نمیدونی بدون من خیلی قلقلکیم ..پس از این شوخیا با تاتو های نازنین من نکن
ج-هاها ..کی گفته اونا نازنین؟
ولی اونا واقعا جذابن
ومشکل این بدنی که روشنم جذابه
و مشکل بزرگتر این که صاحب این بدن و تاتو ها خیلی جذابه
وبدتر از همه بدتر ازهمه این بشر کلا از هر جا بخوای حساب کنی جذابه..چه چشاش،چه موهاش،چه لباش،چه ...وای خدا من میتونم حتی به فک کردن بهش بیام(خاک به سرم من کی اینا رو یاد گرفتم!!!آنا تاد تو باید از والدین من حلالیت بگیری!!!)
و فاجعه اصلی اینکه این شخص جذاب که اسمش هری استایلزه ولخت بین پاهای من تقریبا روم دراز کشیده و نفسای داغش که به من میخوره داره منو نابود میکنه
ه-هی دختر باتوام
وایییییی اونقد تو نخش بودم اصن نفهمیدم چی گفت
ج-ببخشید چی گفتی؟
نیشخند عوضیانه ای زد و گفت:
اشکال نداره فکرو که نمیشه بلاک کرد (با تشکر از نگار بابت این جمله!!!)من خودمم مثل تو منحرفم البته از تو کمتر!پس اشکالی نداره
ج- برو بابا منحرفم خودتی ...اصن پاشو برو اونور میخوام برم
و سعی کردم بیام بالاکه دوباره افتاد روم
