part65

1.1K 118 31
                                    

‏part65
اشکای صورتمو پاک کردم و خواستم برم تا وسایلمو جمع کنم...
من نمیتونم وقتی اون انقدر عصبانیه پیشش باشم و من نمیتونم دعوا کردن باهاشو تحمل کنم...من نمیتنم دعوا با کسی که دیوانه وار عاشقشمو تحمل کنم...
تا سرمو برگردوندم با صدای بلند گفت
تو به جز گریه کردن چیز دیگه ایم بلدی؟تو واقعا داری گریه میکنی؟
گفت و خنده ی بدی از روی تمسخر کرد
اون لعنتی نمیتونه با من اینجوری حرف بزنه و رفتار کنه ،اونم بدون هیچ دلیلی!مگه من باهاش چیکار کردم؟
سعی کردم باز اروم باشم و پرسیدم
ج:من کار اشتباهی کردم هری؟
ه:اره تنها کار اشتباهت اینه که روبه روی من وایسادی و داری مثل احمقا گریه میکنی ...هنوز نمیتونم باور کنم تو داری عین یه بچه ی کوچولو گریه میکنی
اون گفت و قلبمو زیر پاهاش له کرد ....من تاحالا انقد تحقیر نشده بودم....تا حالا کسی انقد سر من داد نزده بود...باورم نمیشه این حرفارو دارم از هری میشنوم ...این حرفا داره از دهن کسی میاد بیرون که هرشب وقتی فکر میکرد خوابم در گوشم میگفت چقدر دوسم دارم و چقدر براش ارزش دارم...
ولی دیگه نه،دیگه نمی تونم تحمل کنم!
مثل خودش صدا مو بلند کردمو گفتم :
اره دارم گریه میکنم چون تو عوض شدی ،تو دیگه هریه چند روز پیش نیستی ،دارم گریه میکنم چون چند روز خونه نیومدی و عوض عذر خواهی داری اینجوری با من رفتار میکنی،دارم گریه میکنم چون نمیتونم تحمل کنم وقتی کسی که دوسش دارم باهام با طعنه حرف میزنه،دارم گریه میکنم چون واسه امشب باهام قرار میزاری و با کت شلوار میای خونه و بهم میگی  نه بیرون نمیریم !تو چه مرگت شده ؟
دوباره نفس گرفتم و ادامه دادم
من دارم میرم ،تا وقتی که تونستی بامن درست رفتار کنی و حرف بزنی پیش اینا میمونم ...اونجا میتونی پیدام کنی
من به خودم افتخار میکنم که انقدر خوب جلوش وایسادم
ه:بهترین کارو میکنی !در از اینوره
اون گفت و با دستش به در ورودی اشاره کرد و چشم غره رفت !
بی اختیار اشک از چشمم افتاد و سعی کردم تیکه های خرد شده ی قلبمو از روی زمین بردارمو برم تا وسایلمو جمع کنم
من دیگه نمیتونم این فضا رو تحمل کنم...
وسط پله ها بودم که دوباره صداشو از اشپز خونه همونطور که داشت برای خودش اب میریخت شنیدم
ه:شناسنامت تو کشوی میز همون اتاقیه که هیچ وقت ندیدیش...میتونی برش داری درش قفل نیست..
بااینکه میدونستم بهم نگاه نمیکنه سرمو تکون دادم و رفتم وسایلمو جمع کردم....سمت اون اتاق مخفی رفتم و درشو باز کردم

Mistake Where stories live. Discover now