part 33

1K 125 6
                                    

‏part33
سرم درد افتضاحی میکنه...خوشحالم که تونستم خودمو در مقابل الکل کنترل کنم ...اوایل که اومده بودم نیویورک یادمه که اخر هفته هام با خفه کردن خودم توی الکل میگذشت ...اما از وقتی که کارم جدی شد خیلی کمترش کردم...
به اینا که بقلم خواب بود نگاه کردم...اونم دیشب حال افتضاحی داشت هرچقدر بیشتر بخوابه بهتره...
گوشیمو از روی پایتختی برداشتم و به ساعت نگاه کردم...اوه ۲ ظهره ...خوب شد که امروز تعطیله ...
خیلی بی سر و صدا پاشدم و به طرف  حموم رفتم...
بعد از یه حموم حسابی لباسای راحتیمو پوشیدم وبه سمت اشپز خونه راه افتادم وبعد از خوردن کمی بیسکوئیت برای خودم قهوه درست تا بتونم بهتر روی اتفاقای دیشب فکر کنم...
لیوان قهوه رو تو دستام گرفتم و به دیشب فکر کردم...
به اینکه لوک و پسرا اونجا بودن..البته با دوستاشون...
اون حتی به من گفت شاید دوستاشون رو بشناسم ...
و خب اون با اون تی شرت و شلوار جین پاره مشکی خیلی خوب به نظر میومد...!
اصلا چرا من باید اونو ببینم ؟!
نکنه همه ی اینا از پیش تعیین شده باشه ؟؟! نه جسی آخه این چه فکریه ...
ولی بزرگترین سوال و ذهنم اینه که لوک چه کار مهمی با من داره که ازم خواست بهش زنگ بزنم ؟؟!«و تو قبول کردی»این صدای ضمیر ناخود اگاهم بود که همیشه مزاحمه فکرامه...براش چشم غره رفتم و لیوان کثیفمو گذاشتم روی میز ....
من مستم بودم و قبول کردم وگرنه امکان نداره من به اون پسر زنگ بزنم ...امکان نداره...من فقط باید ازشون عکس میگرفتم که گرفتم..فقط همین و تمام!
#######
یک هفته بعد!
ـ باشه زک باشه
با صدای بلند اینو گفتم و دستمو براش تکون دادم...یعنی اون  توی این ۴ سال نفهمیده که من از قصد دیر نمیکنم که هر روز بهم میگه :
« فردا دیر نکن»؟؟؟
امروز تصمیم گرفتم تا خونه پیاده روی کنم اما تا پامو از در ساختمون گذاشتم بیرون یه مرد گنده که کت شلوار مشکی پوشیده بود جلوم ظاهر شد ...تا دیدمش  یه ترس عجیبی همه جامو فرا گرفت..یعنی اون از من چی میخواد؟!
ـ خانم جسیکا ادوارد؟
سعی کردم ترسی به دلم را ندم و نذارم متوجه ترسم بشه..
ج ـ امممم..بله خودم هستم شما؟
گندت بزنن جسی با این لرزش صدات ....
لبخندی زد و گفت :
بامن بیاین یه شخص مهم باهاتون کار داره ...من هیچ آسیبی به شما نمیرسونم ...اما اگر نیاید شاید یه اتفاقایی بیوفته که شما رو از نیومدنتون کاملا پشیمون کنه...اتفاقایی که اصلا به نفعتون نیست!
این ...این چی میگه ؟؟
یعنی چی که پشیمون میشم؟؟
ن..نکنه آسیبی بهم برسونه؟؟
شخص مهم؟؟
فقط سرمو تکون دادم و دنبالش به سمت ماشین مشکی و بزرگی که میرفت راه افتادم و سوارش شدم...
####
همون مرد بزرگ در رو برام باز کرد و با سرش اشار کرد برم تو...من ازش متنفرم چون اون توی تمام مسیر حتی به یکی از سوالمم جواب نداد...اون حتی با من حرفم نزد..!کچل بیریخت!
براش چشم غره رفتم و داخل اتاق بزرگی که درش باز بود رفتم ...نفس عمیقی کشیدم و آب دهنمو قورت دادم...لعنتی من واقعا از این جهنم می ترسم...
به اطراف اتاق نگاه کردم و ..
چی؟
وات د فاک ؟
لوک؟
اون اینجا چه گهی میخوره؟
از شدت تعجب قدرت تکلممو از دست دادم..
فقط تونستم لب خونی لبش رو ببینم که گفت:
«تقصیر من نیست»
vy mn cheqad in ghesmataro doos drm😈👻❤️😂mrc k mikhoonid🙏🏻❤️nzr?:)
All the love xx

Mistake Where stories live. Discover now