Part 20

1.4K 206 15
                                    

د.ا.ن هری جون 😅
بعد از حرفای جسی همه ی حس هام باهم قاطی شده بود
تعجب
عصبانیت
شک ...(خاک بر سرت میخوای تو ام باور نکنی😡😡😡)
و یه چیزی مثل غیرت
اخه واقعا نمیتونم بفهمم زین کسی که من مثل برادر واقعیم دوسش داشتم چرا بابد همچین کاری بکنه ...اون از وقتی مادرش مرد برگشت پیش ما ..یعنی این همه مدت که لندن پیش مادرش بود داشته این گوه کاریا رو میکرده و ما ازش بی خبر بودیم
واقعا نمیدونم وقتی دیدمش باید چیکار کنم
استخوناشو بشکنم چون به دوست دختر من...دوست دختر فیک من ...نه...جسی..نه ...اااه ..به هر حال به کسی که من دوسش دارم دست زده یا با خودم بگم گذشته ها گذشته و همه چی خوبه و (بیاید سه تایی باهم یه ویدیو بگیریم بگیمwe love U pmc😅)
بیاید باهم اشتی کنید ..نمیدونم باید ببینمش تا تصمیم بگیرم
فکرامو کنار گذاشتم و به زیباترین دختر که شونه هاش داشت از گریه میلرزید نگاه کردم...این دختر واقعا حقش نیس تو این وضعیت باشه
از خودم جداش کردم و دستمو گذاشتم زیر چونش تا بهم نگاه کنه ..چشماش...چشمایی که بدون اینکه متوجه بشن زندگیه دوباره به من دادن حالا پراز اشکنو داشتن به من نگاه میکردن
ولب هاش ..لب هایی که ارزو دارم بتونم رو لب های خودم حسشون کنم تکون خوردن
ج ــ ه..هری تو حرفامو باورداری دیگه..درسته؟
تو چشماش پر از التماس بود التماس برای اعتماد
ه:باور دارم جسی..من بیشتر از هرکسوهرچیز دیگه ای به تو اعتماد دارم..
د.ا.ن جسیکا
ه:باور دارم جسی..من بیشتر از هرکسوهرچیز دیگه ای به تو اعتماد دارم..
هری این رو گفت و دنیا رو بهم داد
لبخند کوچیکی زدم و به زل زدن به چشماش ادامه دادم اما اون نگاهش سمت لبخندم روفت و گفت
ه:میدونی جسی ...دیگه نمیتونم
و گرمی لبهاشو رولبام حس کردم ...یه بوسه کوتاه و دلچسب که تمام خاطرات تلخی که تا ۱۰ثانیه پیش جلوی چشمم بود رو پاک کرد
هری لبخندی زد و گفت بهتر بریم بخوابیم
خواب ..چیزی که ازاعماق وجودم میخوامش ...فقط امیدوام فکرو خیالم بذارن که چند ساعت بخوابم
سرمو تکون دادم وبا کمک هری بلند شدم و در حالی که دستش رو کمرم بود از پله ها  رفتیم طبقه بالا ...بردمش اتاق مهمانو بهش نشون دادم و گفتم اونجا بخوابه ولی گفت نمیتونه منو تنها بزاره تو این وضیعت و خواست که باهم بخوابیم اما کاملا واضح بود که وضعیت من بهونش..پس بدون هیچ مخالفتی قبول کردم و رفتیم سمت اتاق من و من بدون هیچ حرفی رفتم تو تخت و چشمامو بستم وبه بوسه ی امشب فکر کردم..به حسی که هیچ وقت نداشتم فکر کردم ...به اسم رابطه ی خودمو هری فکرکردم...به اینکه هری چه حسی به من داره و چرا اون کارو کرد فکر کردم .. اما وقتی هری اومد و از پشت بغلم کرد ذهنم خالی شد و با حسی که اسمش ارامشه و من هیچ وقت تاحالا نداشتمش خوابیدم...
--------
میدونم خیلی باحالم😎😎😎😂😂😂😂
حالا کامنت بذارید بگید من چقد باحالم😎😎😉😉😂
ومیدونم کم بود تو ذوقم نزید ازم تعریف کنید که یکم جوگیرشم😎😂😂😂

Mistake Where stories live. Discover now