نمیدم ..تنها چیزی که الان برام مهمه اونه ..میترسم که بدونه اینجام..نمیدونم چه عکس العملی میخواد نشون بده ..فقط فکر نمیکنم بخواد به حرفام گوش بده ..ولی باید بده ...
نفس عمیقی کشیدم و باز بهش از دور نگاه کردم..نور مهتابی که بهش میخوره باعث شده جذاب تر از همیشه به نظر بیاد...حتی از پشت!
کفشامو در اوردم و گذاشتم بغل ماشین تا صدایی ایجاد نکنم ..اروم روی چمنا راه رفتم وقتی رسیدم متوجهم نشد ولی وقتی نشستم کنارش..سریع سرشو برگردوند سمتم وقتی منو دید
سریع از جاش پاشد و کفشاشو پوشید و راه افتاد سمت ماشینش!
مگه من الکی تا اینجا اومدم که اقا در عرض ۵ثانیه بدونه اینکه به حرفام گوش کنه پاشه بره،،؟!
پاشدم و پشت سرش راه افتادم و از بین فاصله ی ۱متری بینمون داد زدم :
هی ..اصلا هیچ میدونی چند نفرو از صبح نگران کردی ؟
یهو وایساد و روشو کرد سمتم و داد زد :
تو چی هیچ میدونی دوست پسرت چقد الان نگرانت شده؟؟هه...اصلا میدونه نصف شب راه افتادی دنبال یه پسر دیگه ؟؟
گفت و با حرص زل زد تو چشام
وا د فاک هری؟؟دوست پسر؟؟؟لویی ؟؟؟
ج ـ ببخشید؟؟دوست پسر ؟؟
پرسیدم و دستامو تو هوار تکون دادم
ه :نظرت چیه دست از تظاهر کردن بر داری ؟بس کن جس انقد دروغ به مردم تحویل نده...کسی که اینجا آسیب میبینه خودتی ...وگرنه یه دختر خیانتکار و دروغگو هیچ ارزشی برای من نداره...نه برای من بلکه هیچ کس..!وقتی حرفاش تموم شد تونستم تیکه های قلبمو که پخش شده بودنو روی زمین ببینم..تونستم گرمی اشکامو رو صورتم حس کنم ..ولی من میدونم اگه بذارم بره هیچ وقت متوجه سو تفاهمی که پیش اومده نمیشه پس با همین صدای پر از بغض اخرین التماسمو بهش کردم:
تو روخدا هری فقط ۱۰ دیقه به حرفام گوش کن ...هری ..فقط ده دیقه
چشمای پر از حرص و عصبانیتش یهو نرم شد و یه قدم اومد جلو ...ولی باز رفت عقبو گفت :
باشه پشت سرم راه بیفت ..یادذ نره فقط ۱۰ دیقه ..
سرمو تکون دادم و کفشامو برداشتم و مثل اون رفتم سوار ماشینم شدم و پشت ماشینش راه افتادم ..
و به تک تک حرفایی که میخوام بهش بگم فکر کردم...
####
کلید و انداخت و در و باز کرد و رفت تو
رفتم تو و درو پشت سرم بستم...فقط امیدوارم آنه خونه نباشه...