part46
جلویه یه بستنی فروشی ماشین وایساد و لویی به رانندش گفت تا بره و ۴تا بستنی بگیره ...طبق معمول ۲تا برای نایل و نفری یکی برا من و لویی ...البته به رانندش گفت که اگر خواست برای خودشم بگیره...این عادیه که یه ادم معروف نتونه بره توی اون جمعیت تا بستنی بگیره ...ولی اینکه لویی و نایل اون ادم معروف باشن برام عجیبیه....!
بحثو بازکردم و پرسیدم :
خب شما چجوری به اینجا رسیدید؟
ن:یعنی تو میگی که نمیدونی؟
نایل گفت و چشماشو از تعجب گرد کرد
ج:خب ...راستش نه...من اصلا پی گیر این چیزا نیستم...
ل:ما فکر میکردیم تو میدونی ما خواننده شدیم ...
ج:خب حالا که نمیدونم پس تعریف کنید..
گفتم و خیلی مشتاق بهشون خیره شدم...
#####
ل:اینجا خونته ؟
ج:آره
گفتم و بهش لبخند زدم
ن:لویی باید بریم تو کار عکاسی !
خندیدم و گفتم:
خب بچه ها خیلی خوشگذشت ...بازم همو میبینیم؟
ل:البته که میبینیم فقط...
ج:فقط؟
ن:ما میخواستیم یه برنامه بزاریم که تو و هری همو ببینین!
تا اومدم جواب بدم لویی دستشو گذاشت رو دهنم و گفت:
فقط گوش کن جسی...اون ..اون یه سال تمام دیوونه شده بود...جسی اون یه سال تمام دنبال تو گشت ..اون یه سال تمام هروقت میرفتی نزدیکش بوی الکل میداد...اون هیچ وقت به ما نگفت اون شب چی شد که تو بی خیال لس انجلس و زندگیت شدی ...اون میگه تو رو فراموش کرده ...ولی من ...ما مطمئنیم که نکرده ..وگرنه دیشب اهنگ رو عوض نمیکرد...ما اصلا قرار نبود اونو اجرا کنیم...اگر فراموشت کرده بود هرشب کابوستو نمیدید..اون لعنتی هرشب اسم تو رو موقع خواب داد میزنه ..ما دیگه نمی دونیم باهاش باید چیکار کنیم...شما باید باهم حرف بزنید ...
لعنتی ...حرفاش خیلی جدی بود..و مطمئناً دروغم نبود...من نمیدونم ...من باهاش نمیتونم حرف بزنم ...من نمیخوام اون دوباره منو خراب کنه...
ج:من براش اهمیت ندارم لویی ...لطفا ازم نخواه که باهاش حرف بزنم...دلیل همه ی اینکاراش عذاب وجدانیه که داره..بهش بگو که فراموشش کردم ...بگو که بخشیدمش...بگو که...
دیگه نتونستم فضای ماشینو تحمل کنم و ازش پیاده شدم و اجازه دادم اشکام سرازیر شه ...کلیدو انداختم و دروباز کردم و خودمو پرت کردم رو تخت و اشکایی که بهشون ۴سال اجازه ریختن نداده بودمو اجازه دادم که بریزن...چون من لعنتی خیلی دوسش دارم ...خیلی
د.ا.ن هری
موبایلمو با عصبانیت از رو میز برداشتم و شماره ی لعنتیشو گرفتم...
ل:بله هری؟
ه:تو...تو ی لعنتی همین الان میای هتل لویی ...همین الان
تلفنو قطع کردم و پرتش کردم اونور..
اون چطور رفته پیش جسی بدون اینکه به من بگه؟!
اصلا چرا رفته که ببینتش ؟!
چرا به من نگفته ؟
فکر کرده من نمیتونم حالت موهای جسی رو تشخیص بدم؟!شاید هیچکس نتونسته باشه بفهمه اون دختر با عینک و موهای باز که سوار ماشین لویی شده دوست دختر لوک عوضی باشه ...ولی من میفهمم..
یه بار دیگه به خبری که توی سایت نوشت شده بود نگاه کردم
«امروز نایل هوران و لوییس تامیلسون دو اعضا از گروه وان دایرکشن دختری مرموز را سوار ماشین خود کردند!»
لعنت به هردوتون!