part32
فاک ...چجوری انقدر سریع ۶ شد؟؟؟!
چشمامو با دستمام مالوندم و بدنمو کشیدم ..این عادت همیشگیمه...
پاشدم و رفتم سمت حموم وبعد از یه دوش یه ربعه برگشتم توی اتاق ...
خب میرسیم به سخترین بخش بیرون رفتن...یعنی لباس ...خب بذار ببینیم چی داریم!
پیراهن دکلته ی سفید...نه ۱۰۰% کثیف میشه...
نقره ای...دوبارپوشیدم
صورتی...خیلی جیغه
مش...این همون پیراهنیه که یه بار فقط پوشیدمش ...اونم وقتی که ..وفتی که...اااه ..اصلا این اینجا چیکار میکنه ؟!برداشتمش و رفتم اون صندوق لعنتی رو از زیر تخت کشیدم بیرون...این لباسم جاش اینجاست...!
لباسو گذاشتم و دوباره صندوق رو برگردوندم سرجاشو سعی کردم فکرمو مرتب کنم...خب بریم سراغ لباس
یه نگاه دوباره ای به لباس انداختم و ..آره خودشه همینی که هفته پیش با اینا خریده بودم ..برشداشتم و گذاشتمش رو تخت ...و رفتم سراغ آرایش موهام و صورتم ..موهامو صاف کردم و پایینشو یه کم حالت دادم ..و یه ارایش ساده و تیره کردم..هه من خیلی وقته دیگه آرایش غلیظ نمیکنم ...
لباس رو از رو تخت برداشتم و به ساعت نگاه کردم :
۶:۴۵
سریع لباسمو پوشیدم و خودمو توی اینه برانداز کردم ..نا خوداگاه یه لبخند کوچیک روی لبم نشست ...مثل اینکه قرار شب خوبی بشه....
########
از توی دود به اینا نگاه کردم ...زیاد چیزی ازش معلوم نبود...ولی کاملا مشخص بود که مسته و داره با یه پسر بگو بخند میکنه...کار خوبی میکنه ...سعی میکنه درداشو فراموش کنه...البته به روش خودش
ساعت ۱۲عه شبه ..و من نیمه مست منتظر دوست مستم نشستم تا لاس زدنشو تموم کنه ...فک کنم دیگه وقت رفتنه
تا از جام بلند شدم صورت آشنایی رو دیدم که داره طرفم میاد...لوک؟
اومد روبه روم و تقریبا با صدای بلند برای اینکه بشنوم گفت:
هی..اینجا چیکار میکنی؟
نیشخندی زدمو گفتم :
بقیه چیکار میکنن؟منم همون کار...
خندید..کجای حرف من خنده دار بود؟!
ل:خب خوبه ...فعلا بیا و با منو دوستام یه نوشیدنی بخور...اگه میخوای !
ج:دوستات؟
ل:اووممم اره ..میزمون اونجاست...من و پسراییم و یه گروه از دوستامون که فکر کنم بشناسیشون...
گفت و با دستش به میزی که تقریبا یه متر باهام فاصله داشت اشاره کرد ...
تقریبا توی تاریکی چیزی معلوم نبود ولی من تونستم موهای قرمز مایکل رو تشخیص بدم..مثل اینکه اونم منو شناخت چون مثل بچه ای که ابنبات بهش دادن با ذوق برام دست تکون داد ...منم براش دست تکون دادم و تک خنده ای کردم..وقتی بیشتر به میزشون دقت کردم تقریبا ۷نفر بودن که چهارتاشون پشتشون به من بود..اونی خیلی جلب توجه میکرد پسری بود که از پشت موهای بلندش معلوم بود..و..
ل:هی جسی با توام میای؟
صدای لوک باعث شد تا چشمم رو از روی میز اون ۷تا پسر بردارم و به لوک که چشمای منتظرشو به من دوخته بود نگاه کنم ...
ج :خب راستش نه من باید برم ..امم باید برم دنبال دوستم ...اها ایناهاش
به اینا که نزدیک لوک بود اشاره کردم و لوک سرشو برگردوند و به اینا که خیلی بی حال داشت میومد طرف ما نگاه کرد و لبشو گاز گرفت تا نخنده...(😍)
ل:اوکی مثل اینکه حال دوستت زیاد خوب نیست باشه یه وقت دیگه ..راستی تو واقعا خوشگل شدی
سرمو تکون دادم و از تشکر زیرلبی ای کردم اماوقتی خواستم از کنارش رد شم دستم گرفت و در گوشم زمزمه کرد:
بهم زنگ بزن ...کار مهمی دارم
بدون اینکه اختیارم دست خودم باشه سرمو تکون دادم و اب دهنمو قورت دادم ...اون بهم لبخند زد و ازم دور شد و رفت سمت اون میز ۷نفره...
منم رفتم طرف اون دختر مست و بهش کمک کردم تا بتونه راه بره و به سوالای پست سرهمش که هی می گفت:
لوک بود ؟فایو ساس؟لوک؟مایکل ؟اشتون؟کلوم؟و..کلی حرفای بی معنیه دیگه اش توجه نکردم و سعی کردم بااین حالم بتونم بدون اینکه جریمه بشم به رخت خوابم برسم ...و خوشبختانه رسیدم...!
midoonm hame chi avaz shode vali sabr dashte bashid 😌❤️🙈mrc k hastid va mikhoonid🙏🏻❤️
