part 52
تا از ماشین پیاده شدیم صدای چیک چیک دوربینا اومد و فلشاشون که داشتن منو کور میکردن ...
باهم رفتیم وبعد از خرید بلیط و خوراکی موراکی مثل دوتا زوج عاشق نشستیم تا فیلمو ببینیم...
اول من گفتم که فیلم کمدی ببینیم ولی لوک گفت که ویلسون گفته باید رمانتیک باشه چون فنا حتی تحقیق میکنن که بفهمن ما چه فیلمی دیدیم!
####
ج:فیلم مزخرفی بود لوک...ولی خوشگذشت ...
گفتم و خندیدم اونم لبخند زدوگفت:
ل:آره قبول دارم مزخرف بود ولی مجبور بودیم...همه ی این اجبارا وقتی که تو منو دوست داشته باشی تموم میشه جسی...من نمیخوام ما فقط جلوی دوربین باهم باشیمو پشت دوربین باهم فقط دوست باشیم...لطفا به من فکر کن جسی...
گفت و با التماس خیره شد بهم
کاش میتونستم لوک...
سرمو تکون دادم و باهاش خدافظی کردم و اون رفت...
به نظرم بهتر برم پیش اینا ...من این چند وقت هیچ خبری ازش نگرفتم ...اون حتما خیلی از دستم ناراحته...
رفتم و درشو زدم...
امیدوارم بتونم از دلش در بیارم ...
درو باز کرد و بهم نگاه کرد و بدون این حرفی دروباز گذاشت و رفت ...مثل اینکه اوضاع خیلی خرابه !
درو بستم و رفتم تو...
روصندلی روبه روی میزناهارخوریش تو اشپزخونه نشسته بود...
اروم رفتم و روبه روش نشستم،..ولی اون سرشو اونوری کرد
ج:سلام اینا...
با صدای خیلی ضعیفی گفتم...من تاحالا اونو انقد ناراحت ندیده بودم ....
ا:سلام جسیکا
خب خداروشکر جوابمو داد
ج:خب میدونی اینا ...من واقعا متاسفم که این چند وقت اصلا پیشت نبودم و...خب...یه چیزایی رو نگفتم...همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد اینا ...باور کن راست میگم...
نفس عمیقی کشید و گفت :
میدونی چه حسی داره وقتی میبینی بهترین دوستت با اقای لوک همنگیز روی رد کارپت AMA داره راه میره ولی تو نمیدونی که حتی دوستت بایکی داره قرار میذاره؟؟؟!!
لعنتی راست میگه این خیلی بده..
ج:من واقعا متاسفم اینا ...من نمیدونم...اونقد همه چی سریع اتفاق افتاد که من وقت نداشتم به کسی چیزی بگم ...
اون بدون اینکه چیزی بگه از جاش پاشد و دستاشو باز کرد ...
این یعنی اون منو بخشیده...خدایا این دختر فرشتس!
پاشدم و بغلش کردم ...
ا:ولی واقعا بهم میاین...و در ضمن من دلم برات خیلی تنگ شده بود
خندیدم وگفتم منم همینطور
###
بعد از نیم ساعت حرف دخترونه از اینا خدافظی کردم و رفتم سمت خونه ی خودم ...
کلیدو انداختم تو و در و بازکردم ...
یه دوش الان واقعا منو سرحال میکنه...
ساعت ۱۰شبه و من واقعا خستم ولی بدون دوش گرفتن خوابم نمیبره...
رفتمو در اتاقو بازکردم...
.
.
.
یا مسیح اینهمه شک توی ۲۴ساعت امکان نداره...
چقدم راحت روی تخت نشسته !
اصلا چجوری اومده تو خونه ؟
خدایا خودت کمکم کن...!