part 57

1K 110 2
                                    

‏part57
د.ا.ن جسی
بازم خودمو تو اینه چک کردم..!
باورم نمیشه این داره اتفاق میوفته!
منو هری باهم تو یه قرار
یه قرار واقعی..!
یه رابطه واقعی...!
فقط تنها چیزی که ازارم میده لوکه
نمیدونم عکس العملش چیه وقتی عکسای منو هری ببینه...
ولی مطمئنم ناراحت میشه...
من میدونم اون به من حس داره...اما من نمیتونم اونو دوست داشته باشم ...واقعا نمیتونم
قلب من فقط برای یه نفر ساخته شده....
هری
اون تنها مردیه که من تو این دنیا میخوام....
ولی نمیخوام امشبو با فکرکردن راجبه لوک خراب کنم
اون یه رابطه فیک بود
همین
و این که من با تمام وجودم به هری اعتماد دارم ...وقتی میگه همه چی درست میشه یعنی میشه...
موبایلم روی تخت ویبره رفت و من اسی از هری که گفته بود بیام پایین دریافت کردم...
برای بار صدم خودمو توی اینه چک کردم و رفتم سمت در ورودی...
وقتی سرمو اوردم بالا سریع احساس گرما کردم ...اون خیلی خوب به نظرمیرسید...یعنی خب خیلی خیلی خوب...منظورم اینه که خیلی خیلی خوب وهات ...اره...
اون توی اون کت شلوار و کروات مشکی و پیراهن سفید خیلی عالی به نظر میرسه
ولی من باید اروم باشم ...اون فقط هریه
قبل از این که ببینمش انقد استرس نداشتم!
با صدای بسته شدن در خونه سریع سرشو اورد بالا و چشماش با دیدن من گرد شد ...!
دهنشو باز کرد که چیزی بگه ولی باز بست ..
دستشو توی موهاش کشید و با لبخند بزرگی اومد سمتم و دستمو گرفت ...
ه:تو واقعا خیلی خوشگل شدی جسی ...توعالی به نظر میرسی
گرما رو توی صورتم احساس کردم
لبخندی زدمو گفتم:
مرسی...توام بد به نظر نمیرسی هری
به طرف ماشین رفتیم و هری درشو برام باز کرد ...تشکر کردم و سوارشدم...
######
سکوتی که بینمونه خیلی ارامش بخشه ...بیشترین لذت وقتیه که اون به طرز خیلی ضایع ای به من خیره میشه و تا نگاش میکنم به روبه رو تمرکز میکنه...!پسر کوچولوی خجالتی(🔫😐)
مثل اینکه اونم عینه منه ...اونم نمیدونه چی بگه و منم نمیدونم‌ پس سکوت بهترین گزینه اس
اما من هنوز استرس عکس العمل مردمو دارم ...میدونم اونجایی داریم میریم باید پر از پاپارازی باشه....مطمئنم همه چه فنا چه پاپارازی ها واکنش خیلی بدی میخوان نشون بدن ولی من خودمو براش اماده کردم...من حاضرم برای بودن با هری همه ی این چیزا رو تحمل کنم...
####
وقتی هری در ماشینو برام باز کرد نور فلش دوربیناتقریبا داشت کورم میکرد ...دستمو گذاشتم بالای چشمام و به پایین نگاه کردم تا این فلشا بیشتر از این اذیتم نکنن ...اره من عکاسم و من عاشق کارمم و هرچیزی که مربوط به اونه حتی فلش ولی این دیگه خیلی زیادیه...
هری سریع دستمو گرفت و منو برد به طرف در ورودی رستوران ...
همه سوالایی که راجبه خیانت به لوک همنگیز ازم پرسیدن و جیغ دخترایی که داشتن بهم فحش میدادنو فراموش کردم وقتی فضای داخل رستورانو دیدم...جایی که انگار با دنیای بیرون کاملا فرق داره ....احساس میکنم دیگه رو زمین نیستم...اینجا کاملا شبیه اسمونه...
ه:چطوره؟

Mistake Où les histoires vivent. Découvrez maintenant