part61

1K 119 2
                                    

‏part61
د.ا.ن هری
توی تمام این یک ساعت باهام حتی یه کلمه هم حرف نزده فقط بعضی وقتا یا به من یا به لوک خیره میشه و وقتی نگاش میکنیم سریع سرشو برمیگردونه ...خیلی دوست دارم بدونم داره راجبه چی فکر میکنه....
و خیلی دوست دارم بدونم چرا به اون لوک لعنتی خیره میشه!
اره خب معلومه چون اون الان دقیقا مثل یه سگ کوچولو که صاحبشو گم کرده به نظر میاد...و واسه همین این دختر با این قلب مهربونی که داره دلش برای این سگ کوچولو میسوزه...
من اول وقتی گودی زیر چشمای جسی رو دیدم خواستم بپرم روی لوک عوضی و تا جا داره بزنمش ...طوری که دیگه حتی نتونه نفس بکشه ...اما جلوی خودمو گرفتم تا جسی رو از اینی که هست ناراحت تر نکنم ..اون عوضی  دیشب با اومدنش به اونجا باعث شد جسی عذاب وجدان داشته باشه و الان این شکلی باشه و بیا یادمون نره که دیشب گند زد به شب قشنگمون!
لعنتی من هیچ وقت فکر نمیکردم انقد از دوستم بدم بیادو بهش حسودی کنم...ولی من از وقتی که این دختر رو دیدم هیچ چیز زندگیم نرمال نیست...پس اینم روش
####
ـ بفرمایید تو اقای ویلسون منتظرتون هستن
اون منشی رو مخ گفت و دستشو کشید رو لباسش ...
درو باز کردم و گذاشتم اول جسی بره تو ...
و بعد خودم وتقریبا درو تو صورت لوک کوبیدم !
ویلسون به صندلی گرون قیمت چرمیش تکیه داده بود و با لبخند داغونی به هممون نگاه کرد ...
منو جسی بغل هم و لوک روبه روی جسی نشسته و به زمین خیره شده بود ...اشغال!!!
و:خب خوشحالم که میبینمت هری ...
ه:ولی من همچین حسی ندارم جناب ویلسون !
گفتم و بهش نیشخند زدم!
اون بدون توچه به من به جسی نگاه کردو گفت
و: خب خب خب ، جسي ميبينم كه سر خود داري يه كارايي انجام ميدي كه قرار نبود انجام بدي...
قسم ميخورم ديدم كه جسي لرزيد ، دستمو دراز كردمو دستشو گرفتم ، خدايا دستاش داره ميلرزه ، جسي يه نگاه بهم كرد بعد شروع كرد به حرف زدن
ج: من قرار نيست به حرفاي شما عمل كنم
ويلسون پريد وسط حرفشو محكم كوبيد روي ميز
و: ولي ما باهم يه قرار داد امضا كرديم
ه: خب؟ الان معلوم نيس ما قرارداد رو بهم زديم؟
ويلسون يه نيشخند كثيف زد و به جسي نگاه كرد ، چشماش از چشماي جسي سر خورد رو لباش بعد رو گردنش بعد بلند شد اومد طرفمون
و: جسي؟ تو موافقي؟ تو لوك رو همينجوري ولش ميكني؟؟
لعنتي اون داره از مهربونيه جسي سو استفاده ميكنه
ج: من من نميخواستم...
و: بيا اينجا جسي
ه:براي چ...
ويلسون داد زد و گفت : همين الان بيا اينجا
فاك جسي دستمو ول كرد و رفت طرفش ، ويلسون دست جسي رو گرفت و كشيدش پيشه خودش و من انگار خشك شده بود ، نميتونستم حركت كنم
دست كثيفشو گذاشت رو كمر جسي و به خودش چسبوندش لعنتي اون داره چه غلطي ميكنه؟
لباشو به لباي جسي نزديك كرد و من به خودم اومدم
دويدم سمتشو جسي رو از دستش در آوردم ، تو يه حركت برگه قرار دار كه رو ميز بود رو برداشتم و تيكه تيكه ش كردم
ه: حالا ديگه قراردادي وجود نداره مرتيكه عوضي
دست جسي رو محكم گرفتم و بدون توجه به قیافه عصبی ویلسون وسنگینیه نگاه لوک اونودنبال خودم كشيدمش
بيرون
اصلا فاک به هردوشون ...من به هیچکدومشون هیچ اهمیتی نمیدم...من به جز این دختر به هیچکس دیگه ای اهمیت نمیدم ،اونا میتونن برن به جهنم ...به همین راحتی!

Mistake Where stories live. Discover now