part34
لعنتی چی شده؟؟
چی تقصیر اون نیست ؟
نمیدونم چی شده اما اینکه میبینم لوک اینجاست خیلی از ترسمو کم کرده ...من بیشتر از دو سه بار این پسر رو ندیدم ولی همین که آشناست و من اینجا تنها نیستم خیلی برام خوبه...
صندلی ای که روبه پنجره بود برگشت سمت من و یه مرد تقریبا ۴۰ ساله روش نشسته بود..و با یه لبخند عجیبی به من نگاه می کرد...
این دیگه کیه ؟؟
لوک رو دیدم که دستشو با استرس روی صورتش کشید و یه چیزی مثل فحش رو زمزمه کرد ...و نگاهش رو به زمین دوخت
هی من باید بدونم اینجا چه خبره!لوک چرا داره از استری می میره؟
اون مرد مرموز از جاش پاشد و اومد سمت من و گفت:
خانم ادوارد ...من خیلی مشتاق دیدار شما بودم.. بفرمایید بشینید ..
و دستشو روی کمرم گذاشت ومنو به سمت مبل هایی که لوک روشون نشسته بود راهنمایی کرد و من روی مبل تک نفره ی روبه رویی لوک نشستم و اون اقای خوشتیپ و مرموزم رفت و پشت میز بزرگ و تجملاتیش نشست...من به حرکاتش دقت کردم ...
اون یه نگاه به من و یه نگاه به لوک که خیلی عصبی با انگشتاش به زانوش ضربه می زد نگاه کرد..و لبخند بزرگی رو لباش نشست و روبه لوک گفت:
انتخاب خوبی کردی لوک ...
اما لوک یه دفعه از جاش بلند شد و دادزد:
من نکردم..تو انتخابش کردی لعنتی ..تو
اون آقا دهنش رو باز کرد تا حرف بزنه ولی من طاقت نیوردم و داد زدم:
اینجا چه خبره ؟انتخاب ؟شما منو به طور خیلی وحشتناکی از محل کارم تا اینجا اوردین و دارید راجبه من حرف می زنید بدون اینکه من چیزی از حرفاتون متوجه بشم...اول به من بگید اینجا چه خبره...
کمی روی مبل جابه جا شدم ...من واقعا به این فضا و به این مرد حس خوبی ندارم ...مخصوصا به این مرد...
این مردی که من بهش حس خوبی ندارم طرف من کرد و گفت :
من ویلسون هستم ..مدیر برنامه های گروه فایوسکندز اف سامر ...لوک بیا بشین
ویلسون خودش رو به من معرفی کرد و به لوک نگاه بدی انداخت ...
لوک نگاهی با حرص به ویلسون کردودوباره اومد و روبه روی من نشست ...
و:خب تو اینجایی تا به ما یه کمک کوچولو کنی..و در عوضش تو از ما...
پریدم وسط حرفش :
من نمیخوام به شما کمک کنم ...منو ولم کنین !
لوک نگاهی به ویلسون کردو گفت:
این دختر فرق داره مرد...بی خیال
و:امکان نداره لوک ...و تو دختر کوچولو اگه زندگیتو دوست داری بهتر با ما راه بیای ...
![](https://img.wattpad.com/cover/37908799-288-k981719.jpg)