part 39
به پیراهن قرمزی که برام فرستاده بودن نگاه کردم...قشنگ بود ولی استایل من نبود..ولی من مجبورم که بپوشمش!
تا الان همه چی خوب پیش رفته ...همه چی اونجور که ویلسون میخواد پیش رفته
این چند روز رابطم با لوک بهتر شده
فردای اون روز که رفتم خونش ..اومد خونه ی من و ما باهم فیلم دیدیم...در حالی که همه فکر میکردن ما داریم با هم تو خونه ی من لاو میترکونیم
وقتی عکسای لوک که به خونه ی یه دختر رفته بود پخش شد ..دیگه همه مطمئن شدن که یه اتفاقایی داره تو زندگیش میوفته ...ولی وقتی که اون توی مصاحبه ی جمعه ش گفت که دوست دختر داره و میخواد اونو روز AMA نشون بده ...فنا دیوونه شدن ...اونا در به در دنبال آیدیه صفحه های اجتماعیه من میگشتن ...مطمئنا برای ابراز محبت نبود !
لوک به من گفت اونا بعد از اینکه منو ببینن خیلی ناراحت میشن و حتما بهم توهینای زیادی میکنن اون از من خواست هیچ کامنتی رو تا وقتی زمان یکم بیشتر نگذشته نخونم و منم قبول کردم ...
ساعت ۱۲ عه و پسرا ساعت ۴ میان دنبال من ...ویلسون برام یه ارایشگر قراربود بفرسته تا موها و صورتمو ارایش کنه...چندروزیه که از اینا خبر ندارم ..این خیلی بده که مشغله فکریای من باعث میشه دوستمو فراموش کنم ...البته دوستام!چون من از زک هم هیچ خبری ندارم...!
زنگ در و زدن رفتم سمت در و بازش کردم اون زن زود اومد تو و درو بست ...اون یه خانم ۳۰،۳۶سالس که صورت زیبایی داره ...
دستشو سمتم دراز کرد و گفت:
سلام ...من اما هستم ...ارایشگر پسرا
لبخند زدم و باهاش دست دادم:
سلام ...منم جسی ام ...دوس دختر لوک ..
از هرچی بگذریم از کلاس کلمه «دوست دختر لوک» نمیتونیم بگذریم !
ا:همونقدر که لوک می گفت خوشگلی..!
پس لوک راجبه من با اما صحبت کرده !
لبخند زدم و به طرف دیگه ای نگاه کردم
ج:مرسی اما ..تو ام خیلی خوشگلی..
لبخندی زد و تشکر کرد و ما به طرف اتاق من راه افتادیم...
######
ا:تادااااااا ...و زیباترین بانوی مراسم AMA وارد میشود ..
تا لباسمو پوشیدم و رفتم پیش اما اینو گفت
خندیدم ورفتم سمت اینه قدیه تو اتاقم ...اما توی طول آرایشش نذاشت خودمو ببینم و فقط رنگ لباسمو ازم پرسید ...ما توی این چند ساعت خیلی باهم خوب شدیم...
رفتم و جلوی اینه وایسادم..واو ..این ..این..من تاحالا خودمو این شکلی ندیده بودم...من به طرز افتضاحی خوب شدم ..این معرکس ..نمیتونم باور کنم اینی که توی اینه س خود منم!
ا:یه چیزی بگو چطوره؟
برگشتم سمت اما و گفتم:
دختر این عالیه ...واقعا مرسی..تو کارت حرف نداره !
اون خندید و چشمک زد ...
چراغ گوشیم روشن شد و من پیامی از طرف لوک دیدم :
بیا پایین جسی ؛)
ج:لوکه میگه برم پایین ..
ا:پس برو ای بانوی زیبا !
ج:اِما من ..من استرس دارم ...من تا حالا تو اینجور مراسما نبودم ...نمیدونم باید بین اینهمه ادم معروف چطور بر خورد کنم..!
اما پاشد و روبه روی من وایسادو دستاشو گذاشت رو بازو هام ...
ا:همه چی خوب پیش میره جسی...نگران چیزی نباش ..تو دختر باهوشی هستی ...تا وقتی پسری مثل لوک پیشته نگران هیچی نباش....من درجریان کثیف کاری های ویلسون هستم ...چون چندساله دارم باهاش کار میکنم...نمیدونم رابطه ی تو و لوک فیکه یا واقعی ...حتی دوستم ندارم که بدونم....ولی بدون تو برای لوک مهمی من میتونم اینو توی چشماش وقتی با من راجبه تو حرف میزنه ببینم ..پس مطمئن باش اون هواتو داره..توی هر شرایطی
هواتو داره..!حالا هم برو تا پرنست رو بیشتر از این معطل نکنی !
سرمو تکون دادم و گونش رو بوسیدم ...این زن خیلی خوبه ..
montazere etefagh bashid😈❤️🙈nzr?:)