Part 11

1.5K 212 16
                                    

صبح فرودگاه

د.ا.ن.جسی

الان ما تو فرودگاه منتظریم تا مامان هری تشریف بیارن!!!

منم می خوام خیلی خوب نقشمو بازی کنم ...ایول من عاشق بازیگریم!

با اینکه این هیجانو دوست دارم اما امیدوارم یه هفته بیشتر نمونه...تواین یه هفته میتونم کلی کرم بریزم و هری رو حرص بدم (هرس؟)

هری بهم گفته بود مامانشو با اسمش صدا کنم ...چی بود اسمش؟؟؟ وایسا...اممممممم...واقعا هیچ نظری ندارم ..انی؟

برگشتم سمت چپم که از هریبپرسم که دیدماز صندلیش پاشد و دستاشو برای زنی که داشت با سرعت نور میدوید طرفش باز کرد و اون زن سریع اونو بغل کرد

یا خدا من چی صداش کنم؟

اون زن از بغل هری برگشت طرف من و سرتاپامو نگاه کرد و دستشو گذاشترو دهنش و به هری گفت:

واااای هری این دختر از چیزی که فکرمیکردم خیلی خوشگلتره پس بگو واسه چی این همه وقت قایمش می کردی

اینو گفت و خندید

هری هم یه لبخند مسخره زد و با دستش به من اشاره کردو گفت

اره مام سور پراااایز اینم از جسی

منم که اینهمه وقت سکوت اختیار کرده بودم تصمیم گرفتم یه چیزی بگم

پس دستمو سمتش دراز کردم تا دست بدم و گفتم

سلام انی

اینو گفتم و اون اول به هری نگاه کردو ابروهاشو داد بالا و به من نگاه کرد ...فک کنم گند زدم

اومدم درستش کنم اما هیچی به ذهنم نمی رسید که دیدم هری داره اون پشت بال بال میزنه یه دونه زد تو سرخودش و یه چیزی لب خونی کرد...چی؟؟؟؟

اها آینه!

-گفتم اخ ببخشید حواسم نبود سلام اینه

مامان هری خندید وبامن دست داد و گفت

سلام عزیزم من انه هستم مامان هری

اها اره انه بود.....خاک توسرم...بنده خداهری دیشب گفتا!!!

د.ان.هری

دختره ی خنگ اخه اینه!!!

اول کاری گند زدناش شروع شد

من ساک مامانمو گرقتمو سعی کردم وسطشون وایسم تا مامانم جسی رو سوال پیچ نکنه و بردمش سمت ماشین ودر جلو رو واسه مامانم باز کردم اما اون در عقبو باز کرد و گفت

دوست دارم شما دوتا رو همیشه باهم ببینم !

و یه لبخند معنی دار زدو نشست عقب...

متنفرم از اینکه فکر میکنه پسرش با این دختری که پیششه خوشبخترین پسر دنیاس...اما مامان من خیلیوقته به تظاهر کردن عادت کردم ...دیگه بدون اون هیچی مهم نیس..فقط نمیخوام کس دیگه ای به خاطر حال من ناراحت بشه همین...! (عشقممممم ناراحت نباش!!!!!)

د.ا.ن. جسی جون!

هه! انه نمیدونه پسرش یه ادم دروغگوعه!

حیف همچین مادری که همچین پسری داره ...هری اگه مامتنش فقط یه ذره براش مهم بود به مامانش یه جور دیگه حال خوشبخترین پسر دنیا رو حالی میکرد نه اینکه بیاد دوس دختر فیک بگیره....

وقتی هری رفت ساک بزاره من رفتم نشستم جلو بعد از چند ثانیه هم هری اومد که تا ماشینو راه افتاد انه گفت:

هری تو قبلا جنتلمن تربودیا ...دیگه خبری از در باز کردن در با عشق نیست؟!پس اونپسر جنتلمن من کجاس؟

کی؟

هری؟

ههههههههههههههه!!!!!!!!!!!(رو اب بخندی!)

من لبخند زدم که مثلا حرفتون خیلی جالب بود و هری خندید و دست من گرفت و بوسید وگفت

اون جنتلمن هنوزم همین جاست!

و تو تمام مدت زمانی که برسیم خونه دستاش قفل بود تو دستای من ومن توی این یک ساعت تو شوک بودم...!!!!!

---------------------------------------

سلام به همگی

من اووووومدم

دلتون برام تنگ شده بودنه؟! خخخخخ من که خیلی دلم تنگیده بود براتون

قسمت بعد=خیییلیییییییییییییی زود

راستی تو این سفر دوتا ازکسایی که فن فیکمو میخونننم پیدا کردم !!! نگار و سوگند عزیزززززز

دوستووووووووووووووووووون دارم خیلی زیااااااد

راستی این قسمتو تو هواپیما نوشتم!!!!!


Mistake Where stories live. Discover now