part 66

1K 113 19
                                    

part66
باورم نمیشه!
یعنی ایناهمش بخاطر منه؟
زمین باشمع و گل رز تزیین شده بود ...ولی اینجا یه جورایه..دیوارا یعنی یه جوریه
کلید برقی که پیش در بود رو روشن کردم تا بهتر ببینم و نور کمی اتاق رو روشن کرد ....
وای !
یعنی اینهمه وقت اینا توی این اتاق مخفی بودن !؟
دیوارا پر از عکسای من و هری بود که باهم توی اون سال انداخته بودیم...
هیچ جای خالی ای رو دیوار وجود نداشت...فقط عکس بود و عکس ....
و روی یکی از دیوارا یه عکس بزرگ بود که کل اون دیوارو پوشونده بود ...
عکس من بود که وسط اون دریاچه قدیمی وایساده بودم و داشتم به اسمون نگاه میکردم و خورشید درحال غروب از پشتم نمایان شده بود...این بهترین عکسیه که از خودم دیدم!اصلا اون این عکس رو کی گرفت!؟
باورم نمیشه این اتاق به این بزرگی پر از عکسای منه!یعنی هری خودش همه اینا رو درست کرده؟این عکسا،گلبرگای رز،این شمعای کوچیک...ولی اصلا برای چی؟؟؟
برگشتم سمت در و دیدم به چارچوب در تکیه داده و داره با یه لبخند بزرگ بهم نگاه میکنه ...
اشک توی چشمام جمع شد و همه ناراحتی که ازش داشتم با دیدن لبخند روی لبش از بین رفت...من واقعا عاشق این مردم ...
اومد جلو و دستاشو دور کمر حلقه کرد و مثل عادت همیشگیش سرشو توی گودی گردنم فرو کرد و بین موهام قایم شد...
ه:ببخشید که این دوروز باهات انقدر بد برخوردکردم...من دوس ندارم تو حتی یه ثانیه از دست من ناراحت بشی چه برسه به اینکه گریه کنی ،باورکن لحظه ای که گریتو دیدم عقل از سرم پرید ،من داشتم دیوونه میشدم و نزدیک بود هرکاری بکنم!
خنده ی کوتاهی کردم و مثل خودش با صدای اروم حرف زدم...
ج:اشکالی نداره مهمه الانه...
سرشو اورد بالا و لبخند کوچیکی بهم زد....
روی زانوهاش نشست و یه جعبه از جیبش در اورد
فاک... من ....لعنتی اون میخواد از من تقاضای ازدواج کنه؟من نمیتونم باور کنم !اون و من ...هری و من ...خدایا  نکنه این یه خوابه!
ه:جسیکا ادوارد،قبول میکنی تا اخرین لحظه ی زندگیت برای من باشی و شریک تموم لحظه های خوب و بد زندگیم باشی؟جسیکا با من ازدواج میکنی ؟
ج:معلومه هری ،معلومه که من باهات ازدواج میکنم
یهو در تراس باز شد و همه پسرا اومدن تو ..ولی من توجه نکردم کیاهستن و کیانیستن...ولی از روی صدای داد و جیغ نایل میشه فهمید که اون هست!
من فقط روی مردی که روبه روم ایستاده تمرکز کردم و سعی میکنم اشکامو پاک کنم...اون تموم زندگیه منه
خنده ای از روی شادی کرد و حلقه رو انداخت تو انگشتم
بلند شد و منو توی هوا چرخوندو گذاشت روی زمین
صورتشو اورد نزدیک صورتمو من گرمای نفساشو توی صورتم حس کردم...
ه:دوست دارم جسی
ج:دوست دارم هری
و الان فقط گرمای لبهای اون بود که منو زنده نگه داشته بود...
من خیلی دوستش دارم...بیشتر از هرچیزی توی این دنیا !

Mistake Where stories live. Discover now