part 47

1K 112 8
                                    

part47
ه:این لعنتی چیه؟
به لویی که خیلی ریلکس جلوم نشسته بود و داشت دامس می جوید اون تبلت لعنتیو نشون دادم تا خبرو ببینه !
ل:«امروز نایل هوران و لوییس تامیلسون دو اعضا از گروه وان دایرکشن دختری مرموز را سوار ماشین خود کردند!»
ه:خب؟
ل:هر خبر کاملا واضحه ما یه دختر مرموز و سوار ماشینمون کردیم...مشکلش چیه؟
اون لعنتی میخواد با آرامشش اعصاب منو خورد کنه که موفقم شده!
ه:این دختر مرموز جسیه !
ل:اِاِاِاِاِ...بذار یه بار دیگه دقت کنم
گفت و اون تبلت لعنتی رو دوباره از رو میز برداشت ...
نفس بکش هری
آروم باش هری
تو نباید دادشتو بزنی هری
هری آروم باش
ل:درست میگه نایل این جسیه!آفرین هری تو فهمیدی اون دختر مرموز کیه!
(لویی خبیس میشود😈)
ه:خب چرا به من نگفتین دارین میرین تا ببینینش ؟
ل:مگه ما هرکجا میریم و هرکیو میبینیم باید به شما خبر بدیم اقای استایلز؟
اون گفت و اون لبخند لعنتیشو ازم پنهون نکرد،..
ه:آره من نگرانتون شدم باید میگفتین!
چه دلیل مزخرفی هری !افرین به این مغز معیوبت
ل:اها...یعنی تو داری میگی واست این مهم نبود که ما با جسی بودیم..!و واسه همین پشت تلفن نعره کشیدی!
ه:نه معلومه که نه ..اون دوست پسر داره لویی چرا نمیفهمی؟!!!من اونو خیلی وقت فراموش کردم ..
گفتم و شونه هامو ا بیخیالی انداختم بالا!
ل:اره مطمعنم فراموشش کردی هری...پاشو نایل بریم بیرون یه چرخی بزنیم..!هری جان  لطفا دیگه نگران ما نشو!!
لویی و نایل پاشدن و رفتن بیرون ...و من لعنتی گذاشتم اشکایی که ۴سال جلوشونو نگرفتم به ریختن ادامه بدن ...!من دوسش دارم ...من حاضرم همه چیمو بدم تا اون مال من شه...!
د.ا.ن جسی
یک ساعت پیش لوک به من زنگ زدو با عصبانیت گفت داره میاد اینجا...
و الان روبه روی من نشسته و داره خیلی بد بهم نگاه میکنه ..نگاهی که من اصلا زیرش راحت نیستم...
ج:اممم..لوک چیزی میخوری؟
ل:نه
اون خیلی سرد جواب داد
ج:چیزی شده ؟
پرسیدم و بالاخره توچشماش نگاه کردم...
ل:آره جسی چیزی شده...
سردتر از قبل...
ج:خب؟
ل:امروز با نایل و لویی کجا بودی؟
بدنم سرد شد ...نمیدونم چرا ولی الان ازش خیلی می ترسم ...ولی مطمعنم اون به من هیچ وقت اسیب نمی رسونه...
ج:اممم...رفتیم بیرون تا با هم بستنی بخوریم...چطور؟
ل:میدونی اگه رسانه ها میفهمیدن اون دختر مرموزی که سوار ماشینشون شده کیه چه بدبختیه بزرگی میشد برامون؟
ج:خب اونا دوستای قدیمی ی منن...اصلا...اصلا تو چرا از دیشب تا حالا انقدر رفتارت با من بد شده ؟
سعی کردم لرزش صدامو زیاد جدی نگیرم...
یهو پاشد و با صدای بلند و اگه اشتباه نکنم بغض داری گفت:
ل:چون تو...بگو‌ جسی ...چرا تو دیشب بعد دیدن اونا انقد بهم ریختی؟چرا هری به تو نگاه میکرد توی طول خوندنش...چرا وقتی بوسمون رو دید از سالن رفت بیرون؟ولعنتی تو چرا وقتی دیدی رفت خواستی بری دنبالش؟تو فکر کردی من متوجه هیچکدوم از این لعنتیا نشدم؟!ولی اره جسی شدم و همه اینا دارن منو از درون میکشن جسی....تو چه فیک چه واقعی دوست دختر منی جسی ...اصلا ...اصلا لعنتی چرا نمیتونی ببینی دوست دارم ..ها؟چشماتو باز کن لعنتی...من دوست دارم..
در و کوبید و رفت بیرون و منو تو حال خودم ول کرد...اون گفت منو دوست داره...لوک منو دوست داره...

Mistake Where stories live. Discover now