part 42

1.1K 107 16
                                    

part42
چندتا دونه اشک از چشام سرازیر شد...ولی من جلوشونو گرفتم ...من نباید به همه تلاشایی که توی این ۴سال کردم گند بزنم...من هنوزم باید قوی باشم «تو بدون اون هیچی نیستی»
این صدای ضمیر ناخوداگاهم بود که بعد از این ۴ سال دهن بازکرد ...
هری توی کل تایم خوندنش به من نگاه می کرد...طوری که انگار این آهنگ فقط برای من و اون خونده شده ...
هر چهارتاشون روبه ما تماشاچی ها تعظیم کردن و اومدن پایین...
اگر اون بیاد پیش من چی؟؟...
ما باید باهم دعوا کنیم؟؟...
درسته اون دل منو شکست ...ولی من سعی کردم همه ی اتفاقای بدی که بینمون افتاد رو فراموش کنم...مثل اینکه اون منو رد کرد یا مثل وقتی که اون شایعه ها رو باور کرد...دیگه هیچکدوم اینا برای من مهم نیستن ...من تموم خاطره های خوبمونو ...لحظه به لحظه شونو توی قلبم حفظ کردم...
بهشون نگاه کردم....
یامسیح...
اون داره می آد طرف من...
داره نزدیک و نزدیک تر میشه ..
هر چهارتاشون ...
از روبه روی من رد شدن و رفتن طرف مایکل که ۴تا صندلی اونورتر از من نشسته بود ...
پسراپاشدن و تک تک شون هم دیگرو بغل کردن ...بدون توجه به من...
بعد از این که پسرا بهشون برای اجرای خوبشون تبریک گفتن لوک گلوشو صاف کرد و گفت:
اووممم...هری،نایل.لیام ،لویی ...این جسیه دوست دختر من ..
چهارتاشون سرشونو برگردوندن طرف من و...
لویی یهو یه صدایی مثل جیغ از خودش دراورد و گفت:جسییی
ودوید و بغلم کرد ....همینجور هم دیگه سفت نگه داشتیم...
من نتونستم جلوی گریمو بگیرم و توی بغلش گریه کردم...
در گوشم اروم گفت:
کجا  رفتی یهو لعنتی؟...
اروم جوابشو دادم:
بعدا باهم حرف میزنیم
ل:دلم برات خیلی تنگ شده بود
ج:من بیشتر ...لویی...من بیشتر
از بغل هم اومدیم بیرون و بدون توجه به قیافه پسرا و دوست پسر تقلبیم نایلو بغل کردم و به اونم گفتم بعدا حرف میزنیم...
پسری که اسمش لیام بود اومد و باهم دست داد...
و بعدش هری اومد روبه روم
نایلو لویی زل زده بودن به ما دوتا ولویی یه چیزی درگوش لیام گفت و اون سرشو تکون داد و بایه حالت عجیب بهم نگاه کرد...
هری دستشو اورد جلو وگفت:
هری  هستم...از اشنایی باهاتون خوشبختم خانم ...
حس خیلی بدیه  که به عنوان یه غریبه بهش نگاه کنم...ولی انگار برای اون خیلی اسونه ..برای اون خیلی چیزا اسونه مثل رد کردن «دوست دارم» از طرف یه دختر...
پس منم بغضمو قورت دادم و گفتم:
همچنین...
لبخند کوچیکی زد و باهم رفتن و پشت ما نشستن ...وقتی نشستیم لوک برگشت طرف منو گفت :
تو لویی و نایلو میشناختی؟
گفت و ابروهاشو انداخت بالا ...
میتونستم حس کنم حواس هری کاملا به منو لوکه و داره سعی میکنه حرفا مونو بشنوه
سرمو تکون دادم و گفتم:
آره از دوستای قدیمیم بودن ...
لوک بهم لبخند زد و درحالی که دست منو سفت گرفته بود برگشت طرف کلوم و شروع کرد به حرف زدن
قبل از این که یه زن بیاد روی استیج شنیدم که لویی از هری حاشو پرسید  و اون گفت:
خوبم....
#####
نیم ساعت گذشته و من حواسم به هیچ چیز به جز پسری که پشتم نشسته نیست ...ومیتونم بگم اونم حواسش به هیچ چیز به جز دستای منو لوک که توهم قفل شده بود نیس ....و نمیدونم این یعنی چی...من هنوز نمیدونم اون چه حسی به من داره...! ولی میدونم اگر دست خودم بود دستامو از دستای لوک بیرون می اوردم تا انقد سنگینی نگاه هری رو روشون حس نکنم...
تا الان چند نفر جایزه گرفتن و الان نوبت بهترین البوم ساله که متاسفانه پسرا(فایوساس) هم جزو نامزدن ...از ته دل ارزو میکنم که نبرن ...
خدایا نبرن
نبرن
نبرن
نبرن
لوک دستمو از استرس فشار داد و بهم لبخندی زد ...
نیکی میناژ روی استیج بود برای معرفی برنده ..
نیکی:خب ...برنده ی امسال برای بهترین البوم سال...
گروه فایو سکندز اف سامر با البوم sounds good feels good
لعنت به این شانس
لعنت به این شانس
لوک سریع برگشت سمت من و صورتمو با دستاش قاب گرفت و شروع کرد به بوسیدنم...ولی تنها چیزی که من متوجه شدم این بود که نایل و لویی اسم هری رو دادزدن...لبامو از لبای لوک جدا کردم و به پشت نگاه کردم ....نایل و لویی و لیام عصبی داشتن به پشتشون گاه میکردن ...به هریی که داشت  باسرعت سالنو ترک میکرد...لعنت بهت جسی ادوارد....

Mistake Where stories live. Discover now