نشستم رو تخت گفتم:
خب حالا چیکار کنیم؟
ه-مثل هر ادم عادیه دیگه ای میخوابیم
ج-هری من دارم جدی باهات حرف میزنم
شونه هاشو انداخت بالا و گفت
ه-منم جدی دارم میگم
اوووووووف این بشر نمیتونه یه روز منو حرص نده؟!
ج-ما یه تخت بیشتر نداریم چجوری باید بخوابیم؟توام که نمیتونی بری پایین بگی با دوست دخترم قهر کردم میتونی؟
ه-اووووووف ببین جس..
حرفشو قطع کردم
-جس نه جسی
ه-باشه حالا ببین جسی منو تو الان دوست دختر دوست پسریم و باید پیش هم بخوابیم چون من مطمینم مامانم میاد مارو چک کنه اخه میدونی مامان من یکم...اممممممم...یکم...چیزه
بذار حدس بزنم!
-فضوله!
ه-اره ...تخت من که بزرگه تو یه طرف بخواب منم یه طرف دیگه باشه؟
ج-نه
چشاشو گرد کرد اومد جلوی من دستاشو گذاشت رو زانو هام و نشست زمین
ه-جسی لطفاااا
اوه خدا این چشا چی میگن
وایییییی لباشو نگاه چه خم شده
لطفا گفتنش چه نازبود...
ولی نه من بهش اعتماد ندارم
اخه..
اه
ج-اه لعنت بهت هری استایلز باشه
اینو گفتم و خودمو انداختم روتخت
و هریم یه پوزخند صدا دار زد وبرگشت اونور..اخه یه ادم چقد سریع میتونه از یه پیشی نازوملوس به یه سگ پلید تبدیل شه؟؟؟
+
این احمق داره چیکار میکنه؟
چرا داره لباسشو...اوه اینا همش عضلس؟این تاتوها چی میگن؟این پسر سکسی چی میگه ؟اصن من چی میگم؟(:/)
بسه جسی زل زدن بسه !
تا شلوارشو در اورد رفتم زیر لاحاف ...اخه انصافه جلوی دختری مثله من از این فشن شو ها را بندازی؟
زیر لاحاف بودم که احساس کردم تخت فرو رفت ...بعد اقای جذاب گفت
ه-با همین لباسا میخوای بخوابی؟
معلومه که نه
ج-لباس دیگه ای دارم به نظرت؟
جواب نداد بعد 1دیقه تا کلمو اوردم از زیر لاحاف بیرون دیدم دستشو درازکرده طرفم و یه لباس سفید گرفته طرفم با یه شلوار مشکی
ه-بیا اینا رو بپوش من چشامو میبندم(شعور هری رو هیچ پسری نداره)
یه مرسی اروم گفتم و رفتم پاشدم و تیشرتشو پوشیدم چون واسم خیلی بزرگ بود دیگه شلوار نپوشیدم رفتم رو تخت و بهم شب بخیر گفتیم.......ومن سعی کردم بخوابم..اما نمیشد ..یعنی خوابم میومدا اما نمیرفت!
حدود 45دقیقه گذاشته و من خوابم نمیبره ..هریم اونوره نمیتونم ببینم خوابه یا بیدار...
یه 5 دیقه دیگه گذشت که دیدم هری خیلی سریع پرید کنارم و از پشت بغلم کرد ..چی شد؟!!!
ا؟در چرا باز شد ...اوه این که انه ست
خب خب الان مادر دوس پسرم اومده تو اتاق ببینه بچش و دوست دخترش چجور خوابیدن..
پس منم کم کاری نمیکنم!
برگشتم طرف هری وپیشونیمو گذاشتم رو سینه هری و بغلش کردم!
یه یدیقه که گذشت انه رفت بیرون ومن تا اومدم خودمو از هری جدا کنم منو سفت گرفت و گفت:
میشه امشبو تو همین حالت بمونی ؟لطفا؟
خب ...واقعا نمیدونم چی بگم شاید واقعااحتیاج داره به یه همچین چیزی...پس هیچی نگفتمو فقط سرمواهسته تکون دادم..
نمیدونم چراو چجوری اما خیلی راحت بعد از این که نفسای هری اروم شد خوابم برد...
---------------------------------------------------
سلام
همین اول بگم که خودم میدونم خیلی کم وخیلی دیر اپ کردم وخیلیییییییییییییییییییی معذرت میخوام
:-(جدیدا اصلا یه جوریم
وضع فندومم که میبینید...
مرسی که تحملم میکنین
خیلی دوستون دارم
حالا که شماانقد خوبید...نظر؟
