هری استایلز:
لیام ماشینو تو حیاط پارک کرد و همه پیاده شدن.
چهارتایی به خونه روبه روشون نگاه کردن. جایی که قراره تعطیلاتشون توش بگذرونن.
'' هری جایی خراب تر از اینجا پیدا نکردی! ''
نایل بود که غر غراشو شروع کرده بود.
این خونه بهترین خونه موجود تو روستای تمترابه. جایی که اهالی تمتراب آرزوی داشتنشو دارن!
هری با لبخندی به پهنای صورتش روشو از خونه برگردوند و با تعحب به نایل نگاه کرد. از قیافش میشه فهمید ذوق مرگ شده!
'' تو جدی ای؟! اینجا فوق العادس ''
'' اگر از نظر تو این خراب شده فوق العاده باشه! من که میگم چادر بزنیم. شباهم تو کیسه خواب بخوابیم خیلی بهتره تا اینجا بمونیم! ''
'' مهم نیست تو چی میگی مهم اینه که ما چی میگیم! نه بچه ها؟! ''
هری با خنده ای که هنوز رو صورتش بود سرشو به طرف زین و لیام برد تا نظر اونارو بدونه.
اما با دیدن قیافه اونا خندش محو شد!
'' خب... من فکر میکنم بهتر بود خونه های دیگه رو هم میدیدیم بعدش تصمیم به خرید اینجا
میکردیم ''
لیام با تردید گفت تا هریو ناراحت نکنه.
هری طرف ماشین رفت تا چمدوناشو برداره.
'' به هر حال ما اینجا میمونیم. چه بخواید چه نخواید! هرکی ناراضیه میتونه تو جنگل بخوابه! ''
چمدونشو از تو ماشین برداشت و از دوستاش دور شد تا تو خونه بره.
هری همیشه آرزوش بود که همچین جایی زندگی کنه.
جایی که به سرش هوا بخوره. خبری از هوای آلوده شهر با اون همه شلوغی و سر وصداش نباشه. اون نیاز داره کمی تو طبیعت باشه.
اون از خونه های مدرن که خدمتکارا همه کاراشو میکنن خسته شده! دوست داره آزاد باشه. هر زمانی که دوست داره بره حمام، هرموقع که دوست داره غذا بخوره، غذایی که دوست داره و خودش درست کرده رو بخوره، جایی باشه که کسی نشناستش، هر رفتاری که دوست داره انجام بده بدون اینکه بترسه که با کاراش به شهرتش صدمه بزنه، دوست داره مثل یک آدم عادی زندگی کنه.
شاید اون وقتی نوجوان بود و اوایل شهرتش رو تجربه میکرد از وضعیتش لذت میبرد، اما الان نه! اون فقط میدونه از اینکه زندگیش زیر ذره بین باشه خسته شده.
بعد از ورود هری به خونه چند دقیقه بعدش نایل و لیام و زین هم وارد شدن.
'' نظرتون با خواب چیه؟ ''
مثل همیشه به محض رسیدن به جایی که بشه توش استراحت کرد زین این حرفو زد!
'' اینجا چنتا اتاق داره هری؟ ''
لیام منتظر جواب شد.
'' سه تا ''
'' از اونجایی که من یک دقیقه هم تنهایی تو اینجا نمیمونم یکی با من هم اتاق شه. نمیخوام موقع خوابم یه شیر به من حمله کنه! ''
نایل به معنای واقعی کلمه از اینجا میترسه.
'' خفه شو. من هزاربار بهت گفتم اینجا حفاظت شدست. غیر ممکنه حیوونی بتونه اینجا بیاد ''
هری بود که با ناراضایتی گفت.
'' گاهی اوقات غیر ممکن ها ممکن میشن پس نگران نباش عزیزم ''
نایل بخشی از آهنگ هریو براش خوند!
آهنگها مجموعه ای از اعتقادات و باورهای نویسندن، پس هری هم به این اعتقاد داره که بعضی از غیر ممکن ها به ممکن تبدیل میشه!
هری زیر لب غرغر کرد. نایل همین الان از آهنگ خودش علیه خودش استفاده کرد و اون هیچی نتونست بگه!
هری به طرف در رفت تا حیاط خونه رو ببینه.
'' هری وقتی خواب بودی مامانت زنگ زد. بهش زنگ بزن قبل از اینکه نگرانت بشه ''
زین دوید و موبایل هریو دستش داد تا به مادرش زنگ بزنه.
'' باشه. شماها بخوابید من یه کمی تو حیاط میمونم بعد میخوابم ''
از در بیرون رفت و شماره مامانشو گرفت.
بعد از دومین بوق مامانش برداشت.
'' هری پسرم حالت خوبه؟ سالمی؟! من نگرانت بودم! ''
هری چشماشو چرخوند. واقعا اینهمه نگرانی برای یک سفر نیازه؟ هری نصف عمرشو تو سفر گذرونده تو هیچکدوم از سفراش هیچوقت مامانش انقدر حساسیت به خرج نداده اما الان اون همش نگرانه! شاید به خاطر جاییه که هری رفته.
'' مامان من خوبم نیاز نیست نگران باشی. فقط خستم میخوام بخوابم. ''
'' اوه باشه پسرم. دوست دارم ''
'' منم ''
و بعد قطع کرد.
اون اصلا خسته نیست. اما دوست داره یه نگاهی به این دور و اطراف بندازه! اون از شدت هیجان نمیتونه حتی بشینه!
خیلی آروم از کنار ماشین عبور کرد. تمام سعیشو کرد که صدایی ایجاد نکنه.
حالا اون بیرون از خونس!
بهتره یه گشتی این دور و بر بزنه و بعدش سریع میاد خونه. به خودش قول داد که زود میاد خونه قبل از اینکه کسی بفهمه اون حتی بیرون رفته!
____________________________________
بچه ها من زود به زود آپدیت کردم لطفا شماها هم وتو کامنت یادتون نره.
Narges!
YOU ARE READING
Difference
Fanfictionاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1