قسمت چهل و پنجم

2.6K 256 98
                                    

قسمت قبل یه نگاهی بندازید چون خیلی بهم ربط دارن!





هری محکم دوست پسرشو بغل کرد و سرشو تو گودی گردن لویی فرو برد.

" منم عاشقتم لو منم خیلی زیاد دوست دارم! "
هری با بغض گفت.
لویی با لبخند سرشو تکون داد و محکمتر هری تو بغلش گرفت!

" اما من... "

" نه هری! "
لویی بلند و جوری که انگار داره اخطار میده گفت و دوباره لب های هری بوسید و خواست عقب بکشه که هری لب هاشو رو لب های لویی قرار داد و مانع عقب رفتن لویی شد و این شروع دوباره ای برای یک بوسه طولانی بود!

بوسه ای که کم کم از حالت معصومانه و آروم خودش فاصله میگرفت و به یک بوسه کثیف و پر از نیاز تبدیل میشد و اگر اونا ادامه میدادن مطمئنا به جاهایی بیشتر از یک بوسه ختم میشد که هری ناگهان زبونشو از دهن لویی بیرون کشید و لب هاشو از لب های لویی جدا کرد و بدون توجه به دهن لویی که از تعجب و نیاز باز مونده بود گفت:
" من بهت نیاز دارم لو! "

و این نیاز داشتن چیزی بیشتر از یک حرف و احساس بود!

لویی سرشو جلو اورد و دوباره شروع به بوسیدن لب های هری کرد، لب هایی که توش زندگی جریان داشت!
لب هایی به رنگ شاتوت و به زیبایی یاقوت!
لویی با دقت اونارو میبوسید جوری که انگار داره بهترین مخلوقی که خدا آفریده رو میبوسه، تمام تلاششو میکرد که اشتباهی تو بوسیدنش نداشته باشه.
زبونشو تو دهن هری برده بود و بدون توجه به نفس هاش که حالا به شمارش افتاده بودن سعی میکرد دهن هری که حکم شراب براش داشت مزه کنه، نفس های عمیقشو از تو دهن دوست پسرش که بدون هیچ مقاومتی درحال بوسیده شدن بود میگرفت!
با ناله ضعیف هری فاصله ای بینشون ایجاد شد تا بتونن دوباره نفس بکشن، چندثانیه بعد دوباره لب هاشون روهم قرار گرفته بود درحالی که هری دستای بزرگشو زیر رون های درشت لویی گذاشته بود و اونو رو پاهای خودش هدایت میکرد، لویی دستاشو محکم دور گردن هری حلقه کرد کامل رو پاهای دوست پسرش نشست دوباره شروع به بوسیدن هم کردن، زبونشون روبه رویه هم قرار گرفته بود و برای فرو رفتن به دهن همدیگه تلاش میکرد، دستای هری رو گونه های لویی جا خوش کرده بود محکم صورت اون فرشته نایاب که فقط فقط برای خودش بود گرفته بود و اجازه تکون دادن سرشو نمیداد، کاری که باعث شده بود لویی برای بوسیدن بهتر هری خودشو رو پاهای دوست پسرش تکون بده تا بتونه سرشو به حرکت دربیاره و زبونشو تو دهن هری ببره حرکتی که آخرسر نتیجه خوبی داشت، تونست زبونشو دوباره تو دهن هری ببره و صدای ناله کوتاه دوست پسرشو بشنوه، لویی به کارش ادامه داد گاهی زبونشو تو دهن هری فرو میبرد و گاهی رو لبهاش میکشید و با هرحرکت دستای هری شل تر میشد تا وقتی که از روی گونه های تیز و زیبا لویی برداشته شد و به سمت گردن و پایین تر و پایین تر فرود اومد، وقتی لویی یک چیز نیمه سفت زیر خودش حس کرد فهمید که اونا دارن به مرحله جدیدی از رابطشون میرسن اما اون بوسشون که حالا به خاطر ناله های ریز خودش و هری نامنظم شده بود قطع نکرد بلکه با عطش بیشتری شروع به بوسیدن هری کرد!

DifferenceDonde viven las historias. Descúbrelo ahora