قسمت پانزدهم

2.4K 380 70
                                    

خوابیدن تو جنگل.

اتفاقیه که هری داره برایه اولین بار تجربش میکنه.

هم هیجان داره و هم استرس.

نمیدونه کدوم حس قراره به اون یکی غلبه کنه.

امیدواره استرسش کم شه.

هری تو کیسه خواب خوابیده.
چشماشو رو هم گذاشته تا خوابش ببره اما معلومه فکراش اجازه استراحت به مغزش نمیده.

از ظهر تا الان هری فقط و فقط داره به لویی فکر میکنه!

اون فرده فوق العاده ایه.

هری حتی نمیدونه باید از کجا شروع کنه و جایی رو برای تعریف از لویی جا نندازه!

طرز حرف زدنش که همیشه باید تیکه ای به طرفه مقابلش بندازه عالیه!

وقتی عصبانی میشه و کوتاه جوابتو میده خواستنی میشه!

وقتی برای عصبانی شدنش دلیل میاره خوردنی میشه!

وقتی اذیتت میکنه خوشگل میشه!

وقتی میخنده و گوشه چشماش چروک میوفته کیوت میشه!

وقتی شلوار تنگ میپوشه و کونش معلوم میشه سکسی میشه!

از همه مهم تر وقتی عذر خواهی میکنه عاشقش میشی!

وقتی بغلت میکنه و گونتو میبوسه و بهت میگه ببخشید داره به خودش جذبت میکنه.

همشون فوق العادن.

چطور انتظار داریم هری بتونه بخوابه وقتی این همه موضوع خوب وجود داره که بخواد درموردش فکر کنه!

وقتی لبهای سردشو رو گونه هری گذاشت و بوسیدش

لبای سردش

لبای نازکش

لبای زیباش

لبای لویی قراره چه مزه ای باشه؟

مزه توت فرنگی میده یا نعنا یا وانیل یا پاستیل؟

شاید هم مزه دیگه ای میده!

خوش به حال دوست دخترش!
هری دوست داشت جایه دوست دختره لویی بود تا میفهمید لبای لویی همیشه اینطوری خنکه؟
اگر لباش خنکه، قراره مزش چطوری باشه؟!
حتما مزه فوق العاده ای داره!

لویی

لویی

لویی

همه فکره هریو، لویی تسخیر کرده!

هری الان میتونه به جرئت بگه بیشتر از ده تا آهنگ تو ذهنش داره که همش درمورد لوییه!

اما میدونه که نمیتونه رو کاغذ بیاره.

نه اینکه نخواد یا اجازه نداشته باشه ها، نه!

بلکه اون فقط محدودیتیو داره از طرفه خودش حس میکنه!

DifferenceDonde viven las historias. Descúbrelo ahora