معلومه که اون منیجمنت عوضیه هری میخواد که شایعاته بیشتری پیرامون هری باشه
پس شکی نیست اگر هری و تیلور رو مجبور کرده باشه تا هردو به یک هتل برن!اونا باهم نیستن اما هری مجبور بره پیشه تیلور.
باید بفهمه اون چرا این حرفارو زد؟هری یک ساعت حمام رفت و فقط و فقط به رابطه بین خودش و لویی فکر کرد.
سه شب پیش وقتی به لویی گفت که قراره با یک دختر سرقرار بره لویی اخم کرد و فقط گفت نمیدونه باید چه کار کنه بعدش بدون اینکه غذا بخوره رفت!
هری اونشب سه تا قرص مسکن خورد. چیزی که تا حالا سابقه نداشته!
شاید اون انتظار داشت تا لویی کنارش بمونه و آرومش کنه
اما اون رفت.هری خیلی فکر کرد.
به این فکر کرد که:
قبلا به این نتیجه رسید که لویی رو طوری دوست داره که تاحالا کسی رو اینطوری دوست نداشته.
اما آیا واقعا این عشقه؟!هری یادشه که پنج یا شش ساله پیش دوست داشت عاشق بشه، اما نتونست کسی رو پیدا کنه که احساسی که نسبت به اون فرد داره با بقیه متفاوت باشه
اما بعد انقدر درگیر کارش شده بود که عشق و علاقه رو یادش رفته بود!اون تنها کاری که با دخترا میکرد سکس بود!
شاید چند هفته یک بار یا شاید هم ماهی یک بار بود که با دختری سکس داشت.
اون فقط یک شب وقتی به کلاب رفته بود یک استریپر پسر دید.رقص اون پسر جوری بود که هری رو تحریک کرد و اون موقع بود که هری فقط میخواست با اون پسر باشه!
پس همین کارو کرد، اون پسرو رزرو کرد و کله شبو باهاش سکس کرد و فهمید سکس با پسرهم تجربه خوبیه!پس اون شروع کرد به تکرار این کار.
اون پنج یا شش بار با اون پسر درجاهایه مختلف سکس داشت
و آخرین بار تو خونش بود که زین به طوره اتفاقی فهمید که هری با یک پسر بوده و اونجا بود که دوستاش فهمیدن اون یک بایکسشواله.هری هنوز این موضوع رو به خانوادش نگفته.
اون دلیلی برایه گفتن این مسئله نمیدید وقتی حضور کسی رو تو زندگی عاطفیش حس نمیکرد.اون حتی نمیدونه عکس العمله خانوادش چی میتونه باشه!
اما اون میدونه که الان با نشستن رو مبل و فکر کردن به موضوعی که هنوز اتفاق نیوفتاده کاری رو از پیش نمیبره.
تیشرتشو تنش کرد و از اتاقش خارج شد.
وقتی جلویه دره اتاق تیلور رسید زنگ زد و منتظر شد.
هنوز چند ثانیه هم نگذشته بود که تیلور با لبخند درو باز کرد!
انگار اون منتظره هری بود.'' میتونم بیام تو؟ ''
هری پرسید.'' آره. منتظرت بودم ''
تیلور گفت و از جلویه در کنار اومد.هری رو نزدیکترین مبلی که بود نشست.
'' خب؟ ''
هری گفت و به تیلور که به سمت اتاق خوابش میرفت نگاه کرد.
YOU ARE READING
Difference
Fanfictionاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1