Difference

قسمت دهم

هری به لویی نگاه کرد و لبخندی از روی خباثت زد.

'' اوم... ''
هری گفت و چشماشو به سمت بالا برد و انگشتشو رو سرش گذشت که یعنی داره فکر میکنه.

لویی به هری نگاه کرد و از حالت چهره هری لبخنده عمیقی رو لبهاش شکل گرفت.

'' جوری وانمود نکن که نمیدونی میخوای چی بپرسی! ''
لویی با ترکیبی از ناله و شیطنت گفت.

هری سرشو طرف لویی کرد و چشماشو بزرگ کرد و بعدش انگشتاشو به سمت لویی گرفت. اون سعی کرد دقیقا شبیه کارگاه ها باشه.
'' چرا تو به کالج نرفتی؟ ''

لویی با تعجب به هری نگاه کرد و وقتی متوجه شد که هری شوخی میکنه بهش لبخندی زد.

'' من کالج رفتم هری وگرنه الان اینجا نبودم ''
لویی گفت.

'' پس چرا اینجایی؟ ''
هری باگیجی پرسید.

'' این پیچیدس! ''
لویی ناله کرد.
کاملا معلوم بود که نمیخواست به سوال هری جواب بده اما خودش نمیدونه چرا بعضی وقتا مثل احمقا حرفی میزنه که بعدش میفهمه گند زده. مثل الان که به هری اجازه داد ازش سوال بپرسه.

'' خودت میدونی که داری میپیچونی ''
هری شکایت کرد.

لویی چشماشو بست و سعی کرد برای اولین بار به یک غریبه اجازه بده که از زندگیش سردربیاره.

'' من دوسال تو کالج بودم اما بعدش گند زدم به زندگیم و عمم دیگه منو ساپورت نکرد ''
لویی با یک نفس اینو گفت و چشماشو باز کرد و بعد نفس عمیقی کشید.

'' چه گن ... ''
هری اومد سوال بپرسه که لیام حرفشو قطع کرد.
'' شماها چی میگید؟ ''

هری چشماشو چرخوند و به سمت لیام برگشت.

لویی از اینکه تونست از زیر سوالات هری دربره خوشحال شد.

'' داریم باهم آشنا میشیم ''
هری گفت.

لویی سرعتشو تندتر کرد تا از شر سوالای هری خلاص بشه.
اما هری ول کن نبود و دنباله لویی رفت.

'' لویی ما کی به ببرها میرسیم؟ ''
نایل پرسید.

'' چند متر دیگه از منطقه حفاظت شده عبور میکنیم ''
لویی گفت و به راهش ادامه داد.

'' خب داشتی توضیح میدادی ''
هری با اشتیاق گفت.

'' میدونی شبیه فضولا هستی ''
لویی به هری گفت تا اونو ناراحت بکنه.

'' اره من واقعا فضولم پس شکی نیست که الان هم میخوام تو زندگی تو فضولی کنم ''
هری با خنده ای که نشانه پیروزیش در برابر لویی بود گفت.

'' چی میخوای بدونی فضول؟ ''
لویی با ناراضایتی گفت.

هری به لویی نگاه کرد و با اشتیاق پرسید:
'' چه گندی زدی که عمت دیگه ساپورتت نکرد؟لطفا درست توضیح بده ''
هری اخطار داد.