قسمت پنجاه و ششم

1.4K 183 54
                                    

یک وقتایی تو روابط آدما وجود داره که دوری و تردیدی که اطراف رابطه احاطه کرده وارد رابطه میشه و همه چیز سخت میکنه و ای کاش این تردید وارد رابطه لویی و هری نمیشد!

همه چیز خوب پیش میرفت تا وقتی که هری با اشتباهاتش به این رابطه گند زد و لویی نتونست ازش بگذره!

روز اولی که لویی هری ترک کرد هری تمام وقتش صرف زنگ زدن به لویی کرد اما لویی بهش گفت که نمیخواد باهم حرف بزنن تا بتونه کمی آروم بگیره، روز چهارم لیام پیش لویی اومد و باهم حرف زدن اما چیزی درباره دعواش با هری نگفتن بلکه بیشتر وقتشون صرف پروژه محیط زیست شد فقط لیام به لویی گفت که هری واقعا نگرانشه و ازشون خواسته که ارتباط لویی با دنی کمتر کنن که لیام به لویی اطمینان داد قصد چنین کاری نداره و هری فقط داره حسودی میکنه!
لویی تقریبا هرروز درمورد تصمیمش فکر میکرد و روز هفتم بود که از تصمیمی که گرفته بود اطمینان پیدا کرد و خود لویی بود که به هری زنگ زد تا باهم حرف بزنن اما گوشی هری خاموش بود. اون میخواست با هری حرف بزنه و تصمیمش بهش بگه اما انگار قرار نبود هری فعلا از تصمیم لویی مطلع بشه!

لویی تصمیم گرفت بقیه وقتش صرف کارش بکنه از اونجایی که با وکیل های سازمان محیط زیست جلسه داشتن باید تمام تلاشش میکرد تا نظرشون جلب کنه و بتونه موافقت اونارو برای قبول کردن پرونده آمازون بگیره، خوشحال بود که لیام هم یکی از اون وکیل ها هست و مطمئنا رای مثبت به پروژه لویی میده اما اون باید تیم حقوقی سازمان محیط زیست راضی میکرد که این شامل پنج وکیل دیگه هم میشد!
از صبح که وارد اتاقش شد تا بعداز ظهر فقط نیم ساعت برای ناهار بیرون رفت و خیلی سریع برگشت، تقریبا هری از یاد برده بود! اون همیشه وقتی درگیر کارش میشه همه چیز فراموش میکنه چون لویی واقعا عاشق کارشه! یادشه وقتی بچه بود و معلم ازش پرسید که دوست داره چه کاره بشه اون گفت خلبانی دوست داره اما وقتی بزرگتر شد و بیشتر زندگیش تو جنگل گذروند فهمید که دوست داره محیط زیست نجات بده و حالا که چنین موقعیتی داره یک درصد هم به کارش بی توجهی نمیکنه بلکه با دقت کارش انجام میده و هرروز بیشتر از قبل عاشق کارش میشه!

" پس دوست پسرت دیک دوست داره اما دوست دختر داره؟! "
صدای دنی بود که باعث شد لویی سرشو از تو برگه های رو میزش بلند کنه و به بالا نگاه کنه.

بعد از جلسه ای که نیم ساعت پیش با لیام داشت انقدر برای کارش هیجان داشت که نتونست مثل روزهای دیگه پیش دنی بره و حالا دنی پیشش اومده.

" منظورت چیه؟! "
لویی با سردرگمی پرسید و دستشو پشت گردنش برد و ماساژ داد.

دنی بی توجه به اعتراض لویی رو میز نشست و موبایل تو دستش جلوی صورتش گرفت و گفت:
" نگو که ترند دو توییتر توجهت جلب نکرده! "

لویی سردرگم سرشو تکون داد و گفت: " از چی حرف میزنی؟ "

دنی پوفی کرد و همینطور که موبایل رو به روی لویی گرفت گفت: " دو دقیقه سرتو از این برگه ها بیرون بکش و ببین استایلز چه غوغایی به پا کرده! "

DifferenceTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang