عشق!
واژه ای نامفهومی برای هری.
اون هیچوقت عاشقه کسی نشده که بخواد برای همیشه باهاش باشه و بهترین لحظات عمرشو باهاش رقم بزنه.
اون عاشقه خانوادشه
عاشقه دوستاش و همینطور طرفداراشهاون هیچوقت ترسی از بیان احساسش نداشته.
هری همیشه به خانوادش ابراز احساسات میکنه
هر موقع لازم بدونه به دوستاش میگه که دوسشون داره و تو همه مصاحبه هاش و اکثر توییتاش به طرفداراش میگه که عاشقشونه.اما لویی جز خانوادش نیست.
طرفدارش هم نیست.
و خب لویی، از یک دوست فراتره!
اینو از همون دیدار اولشون فهمید.هری فهمید که اون پسر با جسه ریز و چشمایه آبی و صدایه نازک و زیباش و با چهره جادوییش نمیتونه یک فرد عادی و گذرا باشه!
بلکه اون آینده هریه.
یعنی هری کاری میکنه که لویی بشه آیندش.
هری سعی میکنه قلبه لویی بدست بیاره.
آره!
به فکرش لبخندی زد و از رو صندلیش بلند شد تا دفترشو پیدا کنه.
خوشحاله که از اون هتل لعنتی بیرون اومد.
دو روزه که دیگه از اون دختر عجیب و غریب خبری نداره.وقتی دفتر و مدادشو پیدا کرد رو تختش خوابید.
دفترو جلویه صورتش گذاشت و شروع به نوشتن آهنگ کرد.
.
.
.بویه غذایه مامانش باعث شد سرشو از تو دفتر بیرون بیاره.
خیلی خوشحاله که الان خونه مامانشه.
هری همیشه مشکلاتشو با مامانش درمیون میزاره.
امیدواره بتونه بگه عاشقه لویی شده.
به دفترش که حالا پر از نوشته هایه سیاه شده بود نگاه کرد.
هری خصلتش اینه!
اون نمینویسه چون حوصله نداره اما وقتی بخواد بنویسه میتونه تو یک ساعت ده تا آهنگ بنویسه!این آهنگ برایه لوییه.
یعنی همه همش با فکر کردن به لویی نوشته شده.هری حتما سعی میکنه به مدیر برنامش بگه که از این آهنگ موزیک ویدیو بسازن!
کاری که هری هیچوقت دوست نداشت انجام بده،
ساخته موزیک ویدیو بود.
اما حالا خودش داوطلبانه میخواد اینکارو بکنه!به اولین خطی که نوشته نگاه کرد:
From the way you smile
از طرز خندیدن ت
To the way you look
تا طرز نگاه کردن ت
You capture me
YOU ARE READING
Difference
Fanfictionاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1