قسمت سی و هشتم

2.3K 353 88
                                    

'' فکر کنم پاتریک فکره اینجارو کرده بود که گفت هری تنها بیاد! ''
نایل گفت و چمدونشو رو زمین کشید.

'' پاتریک کیه؟! ''
لویی با گیجی پرسید و به خبرنگارایی که دوره هری جمع شده بودن نگاه کرد.

'' مدیر برنامه هری ''
نایل توضیح داد و موبایلشو رو گوشش گذاشت.

لویی دوباره به اون خبرنگارها نگاه کرد که دورتر شده بودن.

'' لویی بریم ''
نایل همینطور که موبایلشو تو جیبش میزاشت گفت و به سمته در خروجی حرکت کرد.

'' توماس رسیده؟ ''

'' نه زین اومده دنبالمون ''
نایل توضیح داد و سریعتر راه رفت.

وقتی ماشین زین دیدن چمدونشونو تو ماشین گذاشتن و سوار ماشین شدن.

'' به لندن خوش اومدی لویی ''
زین با خوشحالی گفت.

'' ممنونم ''
لویی گفت و به اطرافش نگاه کرد.

'' ما الان کجا میریم؟ ''
نایل همینطور که سرش تو داشبورد بود پرسید.

'' خونه توماس ''
زین گفت.

نایل با تعجب سرشو بالا اورد و به لویی که رو صندلی عقب نشسته بود نگاه کرد و پرسید:
'' خونه هری نمیری؟ ''

'' اوم نه ''
لویی با خنده گفت و موبایلشو بیرون اورد.

با خنده به پیام هری نگاه کرد و دوباره متن خوند:
' لندن چطوره '

لویی یه ذره فکر کرد و نوشت: ' خبرنگارایه فضولی داره '

چند ثانیه بیشتر طول نکشید که هری پیام فرستاده بود:
' فقط اونا توجهتو جلب کردن؟! '

لویی با خنده پیامی تایپ کرد: ' فکر میکنم '

چند دقیقه بعد هری دوباره پیام داد: ' فکر میکنی بتونی امشب بیای خونه من؟ '

لویی کمی فکر کرد و نوشت: ' فکر میکنم بهتره بزاریم برای بعد! من تازه اومدم '

امیدوار بود هری ناراحت نشه!
لویی تازه از یک پرواز طولانی رسیده و فقط میخواد استراحت کنه.

اونا تمام طول راه به هم پیام دادن تا وقتی که لویی به خونه توماس رسید.

زنگ درو زد و منتظر شد تا توماس در باز کنه.
کمی استرس داره اما این عادیه!

در باز شد و توماس با لبخند لویی تو بغلش کشید و اونو تو خونه کشوند!

'' خوش اومدی به لندن و همینطور خونه من ''
توماس با خوشحالی گفت و چمدونه لویی تو اتاق برد.

لویی به اطرافش نگاه کرد.

'' اینجا دو تا اتاق خواب داره که یکیش برایه منه یکیش برای تو! آشپزخونه داره که اون فقط و فقط برای توعه و همینطور نشیمن کوچیکی داره که این برای منه! ''
توماس با خنده گفت و وارد آشپزخونه شد.

DifferenceWhere stories live. Discover now