'' اون خیلی سریع رسید! ''
نایل با تعجب گفت.زین و لیام با تعجب به در اتاق هری که حالا بسته شده بود نگاه کردن.
'' گفتش کاره مهمی باهامون داره! ''
لیام همینطور که از جاش بلند میشد گفت و کنترل تلویزیون برداشت.زین گفت:
'' بهتره صبر کنیم تا بیاد. نیم ساعته تو اتاقشه ''نایل از جاش بلند شد و به طرفه اتاق هری رفت و در زد.
'' هری نمیخوای بیای بیرون؟ ''
'' الان میام ''
هری بلند گفت.نایل سرشو تکون داد و دوباره برگشت سرجاش.
چند دقیقه بعد هری از اتاقش بیرون اومد.
بدون توجه به نگاه های متعجب دوستاش کنار نایل که داشت نوشابه میخورد نشست.هری با لبخند به دوستاش نگاه کرد و اونا با تعجب به هری!
'' نمیخوای بگی چه کارمون داری؟! ''
لیام پرسید.'' خب نمیدونم گفتن این درسته یا نه اما فکر کنم شماها باید بدونید ''
هری گفت و سعی کرد با خنده رو صورتش بتونه استرسشو کنترل کنه.به دوستاش که حالا تمام توجهشون به حرفایه هری بود نگاه کرد و به خودش جرعت داد تا حرفشو بزنه.
'' خب من... من از... یکی خوشم میاد ''
هری چشماشو که بسته بود و باز کرد و به دوستاش نگاه کرد تا عکس العملشون ببینه.
زین بیخیال به چهره هری نگاه میکرد.
لیام با خنده بهش نگاه میکرد و نایل که همچنان به نوشابه خوردنش ادامه میداد!
هیچ تغییری نداشتن!'' شماها فهمیدید... ''
قبل از اینکه هری بتونه حرفشو ادامه بده زین حرفشو قطع کرد و گفت:
'' فهمیدیم و خودمون میدونیم اون کیه! ''هری با تعجب به زین نگاه کرد.
'' اونطوری نگاه نکن. تو و لویی خیلی ضایع اید! ''
زین بیخیال گفت.نایل دست از نوشابه خوردن کشید خیلی جدی رو به هری گفت:
'' منم پسرم، بیست و سه سالمه، گیتاریستم! چرا عاشق من نشدی؟! ''بعد از حرفه نایل صدایه خنده لیام و زین خونه رو پر کرد.
هری با شگفتی به نایل نگاه کرد.
اون جدیه؟!
واقعا داره خودشو با لویی مقایسه میکنه؟!'' نایل حسودی نکن ''
لیام با خنده گفت.'' هری من نسبت به لویی پولدارترم! ''
نایل گفت و سعی کرد خندشو کنترل کنه.زین با اشاره به نایل فهموند که بهتره مسخره بازیشو تموم کنه.
اما نایل ادامه داد:
'' موهامم رنگیه! ''
YOU ARE READING
Difference
Fanfictionاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1