اول از همه باید از همه کسانی که دیفرنس خوندن تشکر کنم
مرسی که به من فرصت دادید تا ایده ای که تو ذهنم هست بنویسم و بعد تشکر ویژه از کسانی که وتو میدادن و خیلی خیلی ویژه از کسانی که کامنت میذاشتن❤فکر کنم سوال هایی هست که بعد از خوندن قسمت آخر براتون پیش اومده باشه که سعی میکنم جواب بدم.
قسمت آخر مربوط به چه سالی بود؟
خب همونطور که اوایل قسمت آخر از زبون هری گفته شد دوسال از ازدواج النور و توماس میگذشت پس یعنی تا پایان قرارداد هری پنج سال دیگه مونده بود و اون بخش آخری که نوشته شده بود(همونجا که بچه النور و توماس دنیا اومده بود) دوسال بعد بود. آخرین زمانی که تو داستان گفته شد سه سال تا پایان قرارداد هری مونده بود.
مشکل هری و لویی تو قسمت آخر چی بود؟
اگر یادتون باشه لویی قوانین خاص خودشو برای رابطشون داشت که حتی یک قسمت کامل درموردش حرف زد(قسمت شصت و یکم) دلایلی که به نوعی منطقی بودن و حتی هری قانع شد اما همونطوری که تو قسمت آخر خوندید کم کم تفاوت اعتقادات تو رفتارشون مشخص شد و باعث مشکل شد مخصوصا که لویی سعی میکرد همه چیز طبق نظر خودش پیش ببره که چندماه باهم درگیر بودن اما چون هی دعوا تو دعوا شده بود نتونسته بودن مشکلشون حل کنن و درآخر همونطور که خوندید اول النور با لویی حرف زد و بعد هری و لویی باهم حرف زدن و اون خط و نشون هایی که هری برای لویی کشید(گفت باهات بهم نمیزنم اما انقدر صبر میکنم و مثل خودت رفتار میکنم تا متوجه اشتباهت بشی) معلوم شد که لویی کوتاه اومد و اون بخش آخرِ آخر هم که مشخص بود مشکلشون باهم حل کردن.
چرا قسمت آخر با به دنیا اومدن بچه النور و توماس تموم شد؟! مگه داستان لری نبود؟ چرا با اونا و ازدواجشون یا هراتفاق مثبت دیگه ای تموم نشد؟
قاعدتا شما از زوجی که مخفیانه باهم قرار میزارن انتظار ندارید که بچه دار بشن مخصوصا وقتی که انقدر فاصله مکانی دارن و هری به خاطر کارش بیشتر اوقات از لویی دور بود پس بچه دار شدنشون که واقعا تصمیم احمقانه ای بود. درمورد ازدواجشون بازهم باید به قسمت شصت و یکم بریم و نظر لویی بخونیم. میگفت ازدواج وقتی معنا داره که تو تشخیص بدی زمانی رسیده که آمادگیش داری قید همه چیزارو بزنی و بیشتر زندگیت صرف شخصی که باهاش ازدواج کردی بکنی که بازهم به خاطر شرایطتشون امکان پذیر نبود و علاوه بر این به خاطر شغل هری اونا نمیتونستن مثل هر زوج دیگه ای باشن و با ازدواجشون هم مخالفت میشد و علاوه بر همه این دلایل ما قرار نبود دیفرنس با ازدواج تموم کنیم چون تو هیچ زندگی ای با ازدواج به خوشبختی نمیرسن!
تموم شدن داستان با بدنیا اومدن بچه الی و تامی هم به خاطر این بود که تقریبا این زوج مکمل داستان بودن و خیلی جاها دیدیم که اونا نقش مهمی داشتن پس یدفعه ای وسط داستان پیداشون نشد و اگر قسمتی از زندگیشون تو داستان وجود داشت اتفاق عجیبی نبود. عمو شدن لویی هم که قطعا میتونست اتفاق بامزه ای باشه.
YOU ARE READING
Difference
Fanfictionاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1