قسمت هشتم

2.3K 386 87
                                    

هری موبایلو از رو گوشش برداشت و نفس عمیقی کشید

اون از اینکه با لویی حرف زده خوشحاله البته با فاکتور گرفتن از حرف زدنه سرد لویی.

با سر و صدایی که از نشیمن میومد معلوم بود که دوباره پسرا دارن بازی میکنن.
از اتاقش بیرون رفت.
درست حدس زده بود نایل و لیام داشتن سونی، بازی میکردن.
روی مبل نشست و توجه شو به بازی نایل و لیام داد.

اما حواسش همه جا بود جز بازی.

تمام حواسش به لویی بود.

وقتی برای اولین بار لوییو دید.

جوری که عصاب لویی خورد بود که چرا هری از منطقه حفاظت شده بیرون اومد.

وقتی که دوستشو سرکار گذاشت که هری پیدا نشده.

وقتی هریو مسخره کرد به خاطر شیر نداشتن آمازون.

لبخندی که اون شب به هری زد.

طوری که امروز با برادرش دعوا کرد.

وقتی گفت رابطش با دوست دخترش به توماس ربطی نداره.

وقتی خودش از لویی دفاع کرد و گفت عاقله.

از حرفه خودش خندش گرفته بود. آخه هری که دوروزه لوییو میشناسه میدونه که اون عاقله یا برادرش؟

' اما چرا لویی انقدر بد با من حرف زد؟ من حرفه بدی زدم یا کاره بدی کردم؟ '

تمام افکار هری شده لویی و این واقعا دیوونه کنندس.

' اون حتی از من خداحافظی هم نکرد '

هری ناراحت بود و همش به خاطر رفتار سرد لویی بود.

نه اینکه بگیم لویی براش خیلی مهمه.
اون فقط دوست نداره کسی از دستش عصبانی باشه.

هری تو این چند سالی که معروف شده یاد گرفته که رفتارش باید عالی باشه، جوری باشه که کسی ازش ناراحت نشه، کسی از هری بدش نیاد
و اون تا امروز نسبتا تونسته بود از عهده این کار خوب بر بیاد و هیچوقت رفتار بدی از خودش نشون نداده بود و الان که لویی باهاش سرد برخورد کرد هری ناراحته.

دستی روی پاهاش قرار گرفت و اونو از تو فکراش بیرون اورد.

سرشو بلند کرد و به زین که کنارش نشسته بود و با لبخند بهش نگاه میکرد نگاه کرد.

'' چیزی شده هری تو فکری ''
زین به هری نزدیک شد و دستشو گردن هری انداخت.

'' نه فقط کمی نگرانم ''
هری دستاشو به صورتش کشید و ناله کرد.

'' ازچی؟ میدونی که میتونی با من حرف بزنی در هر مسئله ای؟ ''
زین با ملایمت گفت.

اون همیشه همینطوریه.
هرموقع مشکلی برای هری به وجود بیاد یا اون از چیزی ناراحت باشه زین پیششه تا باهاش حرف بزنه.

DifferenceDonde viven las historias. Descúbrelo ahora