آخرین شبی که اونا تو جنگل میمونن.
طبق برنامه ریزی هایه بی نقص لیام قراره اونا فقط سه روز تو حنگل بمونن و بعدش کمی استراحت میکنن تا دوباره به گردششون بپردازن.اونا الان دور آتیش نشستن و دارن باهم حرف میزنن.
توماس و لویی و نایل و لیام و هری و زین.تمتراب جز جنگل هیچ چیزی نداره که توماس بخواد باهاش سرگرم بشه.
اون اهل دنیای مجازی هم نیست یا اگر هم هست خیلی کم!
به خاطر همین اون بیشتر وقته خودشو تو جنگل با لویی میگذرونه.'' باید بگم که شماها جوان ترین توریستایی هستید که باهاشون بودم و این خیلی خوبه که با کسایی بگردی که همسن خودتن. مثل یک گردشه پسرانه میمونه ''
لویی به اون چهارتا پسر گفت.توماس با خوشحالی به لویی نگاه میکرد.
اون الان خیلی برای لویی خوشحاله!
بعد از شبی که لوییه شکننده رو دید اون نگران بود که شاید لویی بخواد به همون شکل بمونه اما لویی به شکل باور نکردنی فردا صبحش تغییر کرد!
دوباره شد همون لوییه قوی.'' این بهترین سفری هست که تاحالا داشتم. این حتی از تورهایی که داشتم بهتره. بدون هیچ مزاحمی یک سفرو خوب داشتیم. بی صبرانه منتظر چند روزه دیگه هستم ''
هری با هیجان گفت.لویی کناره لیام و توماس نشسته و با هری فاصله داره.
اما این باعث نمیشه وقتی هری صدایه خوبشو به نمایش میزاره لویی قیافه هریو تجسم نکنه.این دسته خودش نیست
حتی اگر بخواد هم نمیتونه به هری فکر نکنه
اما خب لویی اینو میخواد پس چرا فکر نکنه!نایل گیتارشو از کیفه مخصوصش درآورد و رویه پاهاش گذاشت تا شروع کنه.
'' چه آهنگی؟ ''
نایل پرسید.همشون کمی فکر کردن تا آهنگی برای خوندن پیدا کنن.
اما لویی نیازی به فکر کردن نداشت!
اون خیلی وقته پیش فکراشو کرده بود
دوست داشت هری یکی از اهنگایه مورد علاقشو براشون بخونه!لویی میخواد بدونه هری چه آهنگیو دوست داره.
اون سریع دست به کار شد تا قبل از اینکه کسی پیشنهادی بده اون نظرشو بگه.'' هری یک آهنگی که دوست داریو بخون ''
لویی به هری پیشنهاد داد.توماس و زین با سر حرفه لویی رو تایید کردن.
'' نه! ''
هری گفت.اما لویی تصمیمشو گرفته.
'' ما دوست داریم صداتو بشنویم هری ''
لویی اصرار کرد.هری نگرانه که شاید گند بزنه!
اگر اون آهنگ بخونه و گند بزنه لویی چه فکری میکنه؟
شاید لویی از آهنگ خوشش نیاد.
و شاید توماس هم خوشس نیاد!
البته اگر توماس برای هری اهمیتی داشته باشه.
YOU ARE READING
Difference
Fanfictionاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1