قسمت نهم

2.3K 383 88
                                    

بدنش میلرزه
عرق میریزه
صاف نشسته
دستاش یخ کردن
هیجان زیادی داره
تمام سعیشو میکنه که حرکته عجیبی نکنه
سعی میکنه به یک نقطه مشخص نگاه کنه تا کسی متوجه حالت خاصش نشه
و هنوز نمیخواد باور کنه همه اینا نشانه ای از استرسه!

به دوستاش نگاه میکنه.

نایل که با خیال راحت صندلی پشت لم داده و خوابش برده

لیام که به بیرون نگاه میکنه

زین که با موبایلش کار میکنه

هیچکدوم علائمی که هری داره رو ندارن.
در اصل هیچکدومشون برای دیدن فرد عادی ای مثل لویی استرس ندارن!

الان ساعت شیش و پنجاه و سه دقیقست و اونا یک ربعه که جلوی کانکس منتظر لویی هستن.

دیشب وقتی نایل از هری پرسید که باید ساعت چند سر قرارشون باشن هری گفت شیش و نیم و خودش هنوز دلیله این کاره احمقانشو نمیدونه.

یعنی میدونه ها نمیخواد به روی خودش بیاره تا حماقتش بیشتر از این رو نشه!

اون فکر میکرد که اگر زودتر بیاد احتمالا بیشتر میتونه لویی ببینه اما نمیدونست که لویی تنبل تر از این حرفاست که بخواد زودتر از قرارشون بیاد.

بعد از بیست دقیقه وقتی که لیام غر غر میکرد و هری سعی داشت دلیلی برای دیر اومدن لویی و زود اومدن خودشون بیاره یکی به شیشه ماشین زد و اونموقع بود که اون چهارتا متوجه لویی شدن.

لیام و نایل و زین سریع از ماشین پیاده شدن اما هری همچنان تو ماشین نشسته بود و داشت خودشو آروم میکرد تا حرکت عجیبی نکنه.

وقتی اون سه تا کولشون از صندوق عقب برداشتن به سمت لویی رفتن، زین متوجه نبود هری شد.
از تعجب ابروهاشو بالا انداخت و به طرف هری رفت.

درو باز کرد.

'' هی پسر خوابت برده؟ ''
زین گفت و به هری که چشماشو بسته بود و نفس عمیق میکشید نگاه کرد.

هری چشماشو باز کرد و خنده ی ساختگی کرد.
'' اوه. الان میام ''

هری از ماشین پیاده شد و بعد از برداشتن کولش دره ماشین قفل کرد و با زین به سمت بقیه بچه ها رفتن.

لیام و نایل داشتن با لویی حرف میزدن.

'' فرشته نجاتت ''
زین تو گوشه هری گفت و به سمت لویی رفت تا باهاش دست بده.

هری خنده ی عصبی کردو به لویی نگاه کرد.
شلوارک کرم با تیشرت سبز و کتونیه ال استار سفید و سبز پاش بود.

وقتی روبه روی لویی ایستاد دسته لوییو جلوش دید که منتظره دسته هریه.
سعی کرد لرزش دستشو متوقف کنه اما این شدنی نبود.
دسته سردشو تو دسته گرمه لویی جا داد.
لبخندی رو لبهاش شکل گرفت که به خاطر حسه خوبی بود که گرمای دسته لویی بهش داده بود.
به صورت لویی خیره شد.
لویی با لبخندی که رو صورتش بود به هری نگاه کرد و دسته هریو تو دستش فشرد.

DifferenceWo Geschichten leben. Entdecke jetzt