هری استرس داره و دوستاش نمیتونن آرومش کنن.
نه روز لعنتی گذشته و لویی هیچکاری نکرده!
تیلور به هری زنگ زد و درمورد وضعیت لویی پرسید اما هیچ راه حلی به هری نداد.
انگار این مشکلیه که هری باید خودش حلش کنه بدون حضور دوستاش و خانوادش.
هری با منیجمنتش حرف زده.
منیجمنتش گفته فعلا نمیخواد خبری بیرون بیاد و دوست نداره کسی از حضور لویی مطلع شه تا زمان مناسبش برسه، اما هری میدونه این حرف یعنی تو مخفیانه با لویی باش اما نمیتونی اینو به مردم بگی و هری میدونه که باید چه کار بکنه!چیزی که الان نگرانشه لوییه.
فقط امیدواره لویی تصمیم درست بگیره.
هری فکر میکنه که شاید لویی هنوز نمیتونه به هری اعتماد کنه به خاطر همین تو این چند روز همش توییت میزنه و امیدواره لویی اونارو ببینه.
توییت امروزش اینه:
'' Just put your heart in my hands, I promise it won't get broken! ''از آهنگ خودش توییت زده تا به لویی بفهمونه این آهنگ برای لوییه و همه این کلمات که هری با عشق نوشته فقط و فقط متعلق به لوییه!
طرفداراش به هری توییت میزنن و درمورد وضعیتش میپرسن.
اونا درمورد اینکه اون با کسی قرار میزاره یا رو کسی کراش داره میپرسن و هری سعی میکنه خیلی مبهم جوابشونه بده.
اونا درمورد آهنگش میپرسن و دوست دارن بدونن مخاطب آهنگش کیه اما هری جوابشونه نمیده.
هری سه هفته دیگه تو یک برنامه تلویزیونی مصاحبه داره.
اون فعلا نمیدونه تو چه برنامه ای فقط منیجمنتش گفته اون با یک برنامه هماهنگ میکنه و هری میدونه تو هر برنامه ای که باشه باید درمورد آهنگش توضیح بده و اونجاست که میخواد کمی درمورد لویی حرف بزنه!.
.
.
.لویی وقتی از پیش النور اومد تصمیم خودشو گرفت.
اون مطمئن بود که به هری زنگ میزنه و بهش میگه که با هری قرار میزاره اما وقتی برگشت خونه نتونست اینکارو بکنه.
عمش حال خوبی نداشت و اون مجبور شد عمشو به درمانگاه ببره و تا شب پیشش بمونه.
اون بیکار بود پس به توییتر رفت.
وقتی عکس موزیک ویدیو هری دید یادش افتاد که اون موزیک ویدیو هری ندیده حتی آهنگشو گوش نکرده!
پس سریع موزیک ویدیو دانلود کرد.
اولش همه چی خوب بود.
هری تو یک مهمونی دوستانه بود و داشت با دوستاش وقت میگذروند اما وقتی شروع به خوندن کرد همون دختر لعنتی ای که قرار بود با هری بیرون بره وارد شد.
ČTEŠ
Difference
Fanfikceاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1