قسمت چهل و هفتم

1.7K 232 72
                                    

لویی سرکلاس عکاسی بود که نایل بهش زنگ زد، اونا خیلی وقت بود که همدیگرو ندیده بودن پس باهم قرار گذاشتن که شب شام خونه زین بخورن.

سه شنبه روز پرکاره لویی هست، روزیه که لویی مثل یک جنازه میشه اما وقتی نایل بهش زنگ زد و ازش خواست که شام پیش بقیه بره لویی نتونست مقاومت کنه و قبول کرد، به هرحال باید ساعتی برای تفریح تو برنامش قرار بده مخصوصا الان که دیگه نمیتونه هری فقط برای خودش داشته باشه!(شایدم شانس لویی خوب باشه و هری امشب خونه زین باشه!)

آخرین خبری که از هری داشت برای هفته پیش بود که مشغول ضبط آلبومش بود و دیگه اونا ارتباطی باهم نداشتن! این میتونه مسخره باشه اما لویی دوست نداشت به هری زنگ بزنه و هری؟ خب اونم کسی نبود که زنگ بزنه! به همین راحتی هیچکدوم بهم زنگ نزدن، به هرحال اونا اول رابطشون هستن و نمیدونن چه راهی برای بهتر پیش بردن رابطشون خوبه پس گاهی تو انتخاب راه حل خوب اشتباه میکنن که این باعث میشه گاهی ازهم دور بمونن و رابطشون سرد بشه، اتفاقی که الان افتاده!

لویی وقتی از کلاس عکاسی بیرون اومد سریع یک تاکسی گرفت تا زودتر به خونه برسه.
ساعت هفت بود که خونه رسید، میدونست که به قرار دیر میرسه پس به زین پیام داد و ازش عذرخواهی کرد که نمیتوته سر وقت به قرارشون برسه و بعد با خیال راحت حمام رفت.
هیچکس خونه نبود، لویی احتمال میداد توماس شیفت شب باشه و مامانش و النور که با جما و آنه به گردش زنانه رفتن!
النور چند روزی میشه که لندن اومده و درست مثل تصور لویی هیچ حرف خاصی بینشون زده نشد، در اصل تا النور حرفی خارج از سلام و خداحافظ میخواست بزنه لویی فرار میکرد!

الان که داره به تک تک مشکلاتش فکر میکنه میبینه که هرروز به مشکلاتش اضافه میشه بدون اینکه یکیشون حل شه!
مامانش تصمیم داره دوباره به تمتراب برگرده چون زندگی تو لندن دوست نداره! لویی واقعا نمیتونه از مامانش دور بمونه نه بعد از اینکه باباشو از دست داد!

تمام مدتی که درحال حاضر شدن بود به مشکلاتش فکر میکرد، این راه حل خوبی نیست اما مشکلاتش تنها موضوعات موجود تو مغزش هستن!

برای اینکه زودتر برسه دوباره تاکسی گرفت، اون واقعا ممنونه که نایل از قبل آدرس براش فرستاده بود، دوست نداشت تاخیرش به یک ساعت برسه، ساعت هشت و نیم بود که به خونه زین رسید.
وقتی زین در باز کرد بی اختیار پرید بغل لویی و با یک لبخند بزرگ اونو به داخل خونه برد، نایل موبایلش رو گوشش بود داشت با کسی حرف میزد و فقط به لویی دست تکون داد.

کسی جز نایل و زین تو خونه نبود، لویی پوفی کرد و دوباره به خودش لعنت فرستاد که چرا دلش خوش کرده بود که شاید هری امشب خونه زین بیاد؟! اون چه قدر میتونه احمق باشه!
اجازه نداد تغییری تو چهرش ایجاد شه، قرار نیست کسی هدف لویی از اومدن به خونه زین بدونه!

DifferenceWhere stories live. Discover now