گاهی وقتا ما کاری رو انجام میدیم که دوست داریم اما وقتی چند روز و یا حتی چند ساعت از اون اتفاق میگذره ما به خودمون لعنت میفرستیم که چرا اون کارو انجام دادیم!
وضعیت الان لویی همینطوره.
اون دوست داشت هری ببوسه و اینکارو کرد اما هنوز چند دقیقه نگذشته بود که از کارش پشیمون شد.
اون دوست نداره به خودش دروغ بگه اما داره همینکارو میکنه.
لویی کسی نبود که به خودش دروغ بگه.
اون تا قبل از دیدن هری خودشو قبول کرده بود اما همه اینا با دیدن هری تغییر کرد!
انگار لویی فقط میتونست با حرف بگه که با گرایشش مشکلی نداره و حالا که باید با عمل نشون بده که مشکلی نداره داره گند میزنه.
اون میترسه خانوادشو از دست بده.
خانواده تنها موضوعی هست که لویی در هر شرایطی بهش پایبنده.اون هری دوست داره اما نمیتونه به خاطر هری از خانوادش بگذره.
اون بین دوتا موضوع سخت گیر کرده.
دوست داشتن هری برنامه ای نبود که لویی پیشبینی کرده باشتش اما مخالفت خانوادش کابوس هرشبش بود.
اون خانوادشو بیشتر از هرچیز دیگه ای تو دنیا دوست داره.
لویی اولا فکر میکرد که خانوادش اونطور که توماس دوست دارن اونو دوست ندارن اما الان به این نتیجه رسیده که خب لویی کسیه که همیشه پیشه پدر و مادرشه اما توماس همیشه اینجا نیست شاید به خاطر همینه که اونا بیشتر دلشون برای توماس تنگ میشه.
لویی یادشه وقتی تازه از دانشگاه اومده بود مادر و پدرش همون رفتاری که با توماس دارن رو با لویی داشتن.
لویی قبلا فکر میکرد که میتونه به راحتی با مخالفت خانوادش کنار بیاد و خودشو بیخیال نشون بده در حالی که الان حتی فکر کردن به این موضوع اونو ناراحت میکنه.
اون بین خیلی چیزا گیر کرده.
لویی همیشه تو این موقعیت پیش النور میرفت و النور همیشه کسی بود که بهترین راه حل به لویی میداد.
النور برعکس جیغ جیغ کردناش و شلوغ بازیاش در برابر توماس، یک دوست فوق العاده خوبه.
لویی همیشه میره پیش النور اما الان فکر میکنه که اونا از هم دور شدن و این باعث میشه لویی احساس بدی داشته باشه.
اون کسی نیست که با وارد شدن شخصی به زندگیش بقیه افراد از یاد ببره اما انگار الان این اتفاق افتاده چون لویی پنج هفته هست که با النور حرف نزده!
لویی میدونه که نمیتونه در آخر راه حل درست انتخاب کنه چون اگر قرار بود این اتفاق بیوفته اون یک هفته به پیشنهاد هری فکر نمیکرد!
YOU ARE READING
Difference
Fanfictionاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1