" با اینکه من موهای بلندت دوست نداشتم اما فکر کنم بهشون عادت کرده بودم، خیلی تغییر کردی هری! "
" آرایشگرم معتقد بود برای آلبوم جدیدم باید استایل جدیدی داشته باشم ولی فکر نمیکنم اونقدرهم جالب شده باشه "
هری با نارضایتی گفت و برای صدمین بار تو این چند روز به موهاش دست زد.آلبوم هری دیشب منتشر شد، از دیشب تا حالا صفحات مجازیش توسط فن های ذوق زدش درحال ترکیدنه! آلبوم جدید هری با بقیه آلبوم هاش متفاوته، از نظر فن هاش آهنگ های عاشقانه بیشتری داره و از نظر کارشناس ها کیفیت آلبومش بالاتر رفته.
کلاس عکاسی لویی تموم شده و اون برای ثبت نام ترم جدید سه هفته ای فرصت داره، هری و لویی تصمیم گرفتن کمی به رابطشون وقت بدن و بیشتر همدیگرو بشناسن، هرچی باشه اونا خیلی چیزا درمورد هم نمیدونن و نیاز دارن که با دور بودن از بقیه و مشکلاتشون بیشتر به خودشون دوتا فکر کنن و بتونن رابطشون بهتر پیش ببرن." این عکس برای اولین دیدار من با خانوادته خیلی دوسش دارم "
لویی همینطور که عکس به دیوار میزد بهش اشاره کرد."هی تو همه عکسا چاپ کردی! "
هری با شگفتی گفت و به عکس خانوادگیش نگاه کرد." اوهوم. ولی عکسای کمی داریم از این به بعد باید بیشتر عکس بندازیم، حالا که این اتاق تبدیل به اتاق خاطره کردیم حداقل باید از هر خاطرمون یک عکس داشته باشیم "
هری سرشو به نشونه تایید تکون داد و عکسی که از جعبه بیرون اورد بود روبه روی لویی گرفت و گفت:
" تو واقعا میخوای این به دیوار بزنی؟ من توش
نیستم! "لویی شونه هاشو بالا انداخت گفت: " تقصیر خودت بود، وقتی من و جما و النور تور لندن گردی داشتیم توهم باید با ما میومدی که حالا اینطوری براش حرص نخوری! "
لویی و النور همراه جما قبل از برگشتن النور به تمتراب یک تور لندن گردی داشتن، تور سه روزه ای که کلی به سه تاشون خوش گذشت و لویی تو این تور فهمید که جما چه قدر آدم فوق العاده ایه و چه قدر دوست داره مثل هری یک خواهر داشته باشه!
" چندبار گفتم تقصیر من نبود نمیتونستم برنامه کاریم کنسل کنم اما موضوع این نیست من فکر کردم که قرار فقط عکسای خودمون بزاریم "
لویی با سر تایید کرد و عکس از دست هری بیرون کشید." اینو برای خودم چاپ کردم، نمیخوام خاطره اون روز هیچوقت از یاد ببرم "
اونروز! خب اونروزی که لویی ازش حرف میزنه مربوط به یکی دیگه از روزهایی میشد که لویی فشار زیادی روش بود. کار و کلاس های فشرده عکاسی ، کار طولانی مدت توماس، نبودن هری، برگشت مامانش به تمتراب همه و همه دست به دست هم داده بودن تا لویی به یک زامبی تبدیل کنن و اونموقع بود که جما به خونه توماس اومد، لویی و النور زامبی مجبور کرد که لباس بپوشن به تور لندن گردیش ملحق بشن و این شد که اونا سه روز مشغول گشتن لندن بودن تا اینکه جما تونست دوتا آدم به جامعه تحویل بده!
YOU ARE READING
Difference
Fanfictionاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1