قسمت پنجاه و چهارم

1.3K 190 36
                                    

(پیش نیاز قسمت سی و پنجم، سی و نهم》عکسهای مربوط به این دو شب )



لویی واقعا داره دیوانه میشه! تو این یک ماهی که تور هری شروع شده خیلی چیزا تغییر کرده.

توماس و النور مشغول قرارهای دو نفرشون بودن و این فرصت خوبی برای مامانش فراهم کرده بود تا حرف ها و نگاه های عصبیش به سمت لویی پرتاب کنه!
دو روز اول حرفی بینشون رد و بدل نشد چون لویی از اتاقش بیرون نمیومد و مامانش هم ترجیح میداد عصبانیتش سر توماس خالی کنه!

روز چهارم لویی بالاخره فهمید که هری به مادرش همه چیز گفته و فهمیدن این موضوع براش راحت نبود پس اول شروع به تکذیبش کرد بعد جرئت پیدا کرد و از هری پرسید اونموقع بود که دعواشون شروع شد!

لویی دیگه اهمیت نمیداد که هری چه توضیحی درمورد کارش میده اون رفته بود و لویی اینجا تنها بود. اون بود که مجبور بود حرفای مادرش تحمل کنه، لویی بود که باید پست ها و عکس های تیلور و هری تحمل میکرد. اون بود که تو شرایط افتضاحی قرار داشت نه هری پس توضیحات هری درمورد کارش نتونست لویی قانع کنه.

لویی که شوخی نداره! کیه که با شنیدن اینکه ' من وقتی برگشتم تو نبودی حالم خوب نبود عصبی بودم و فکر کردم گفتن به مادرت وضعیتم بهتر میکنه! '  قانع بشه؟!
اینطوری شد که لویی سه روز جواب تماس های هری نداد و تنها ارتباطی که داشت با دنی بود.
وقت ناهار پیش هم میشستن و دنی سعی میکرد از ترفندهای گذشته استفاده بکنه تا بتونه لویی بخندونه اما نمیتونست، مهم نبود دنی چقدر لویی به بار برد و چقدر بهش الکل داد تا مستش کنه اما بازهم لویی نمیتونست مثل قبل باشه.

روز دوازدهم لویی بالاخره به پیام هری جواب داد و این جواب فقط یک کلمه بود 'خوبم!'
این پیام وقتی به هری فرستاد که بالاخره مادرش از لندن رفت و لویی تونست نفس راحتی بکشه و دیگه درمورد روش های درمانش، آسیبی که به زندگیش میزنه، کار اشتباهی که انجام میده چیزی نشنوه!

همین که وقتی از سرکار میومد دیگه دعوایی با مادرش پیش نمیومد عصابش راحت تر کرده بود هرچند علاقه ای نداشت مادرش بدون آشتی کردن از پیشش بره اما میدونست که باید به مادرش فرصت بده.

شروع هفته سوم بهتر بود، دنی بالاخره موفق شد لویی پیش یک روانپزشک ببره. جلسه اول زیاد خوب پیش نرفت چون لویی هیچی نمیگفت، با هر سوال پزشک عصابش بهم میریخت و میخواست جلسه ترک کنه اما به اصرار دنی جلسه دومی هم گذاشته شد که لویی بالاخره حاضر شد حرف بزنه اما تنها چیزی که میگفت این بود که خودش میتونه مشکلش حل کنه و اگر الان اینجا هست فقط به خاطر دنیه!

بعد از جلسه دوم قرار شد که اگر لویی تونست هفته چهارم خوب سپری کنه دیگه پیش روانپزشک نره و اینطوری شد که لویی فکر کرد قرار هفته آرومی سپری کنه. ارتباطش با هری بهتر شده بود و اونا بالاخره تونسته بودن ده دقیقه ای تلفنی باهم حرف بزنن، بالاخره نامه ای که تیلور برای تولدش بهش داده بود خوند که بیشتر درمورد عذاب وجدانی که داره گفته شده بود و گاهی هم درمورد اینکه فکر میکنه اولین دختریه که فن لری شده!

DifferenceDove le storie prendono vita. Scoprilo ora