قسمت هجدهم

2.2K 354 27
                                    

'' مامان من خوبم باور کن ''
هری برای صدمین بار به مامانش گفت.

'' هری لاغر شدی ''
آنه با نگرانی به پسرش که حدود یک ماهه ندیدتش گفت.

نایل با دست به هری اشاره کرد که باید تماس تصویری قطع کنه.

'' مامان من باید برم ''
هری به مامانش گفت.

'' باشه مراقب خودت باش. دوست دارم ''
آنه با ناراحتی گفت.

'' منم ''
هری گفت و تماس قطع کرد.

از اسکایپ خارج شد و لپ تاپشو رو مبل گذاشت و به طرف اتاق لیام رفت.

دوتا چمدونی که جلویه در بود نشون میداد که هری نمیتونه لیامو از رفتن منصرف کنه!

هری سرشو تکون داد و سعی کرد خودشو سرزنش نکنه.
این تقصیر هری نیست که منیجمنتش اجازه نداد هری به لندن برگرده!

'' زین ما میرسیم تو میتونی ببینیش ''
لیام با ملایمت به زین گفت و دستاشو دوره زین محکمتر کرد.

'' اون... اون داره میمیره ''
زین با گریه گفت.

نایل پوفی کشیدو رفت تا چمدونایه زین و لیام تو ماشین بزاره.

هری کناره زین رفت و بغلش کرد.

'' متاسفم که نمیتونم بیام ''
هری به زین گفت.
سعی کرد عذاب وجدانی که درونش بوجود اومده رو از بین ببره.

'' اشکالی نداره. من درکت میکنم ''
زین با صدایه گرفتش گفت.

'' خدافظ ''
زین هریو بغل کرد و بعد ازش دور شد تا زودتر سواره ماشین بشه.

'' نمیشه تو نری؟ ''
هری وقتی مطمئن شد زین رفته به لیام گفت.

'' من باید برم هری. تا چند روزه دیگه پدربزرگش میمیره اون نیاز داره که یکی پیشش باشه میدونی که... ''

'' میدونم. اون به پدربزرگش خیلی وابسته بود ''
هری به خودش یادآوری کرد.

چمدونه لیامو ازش گرفت و تو صندوق عقب گذاشت.

'' به زودی میبینمت ''
لیام هریو بغل کرد و بعد نایل.

سوار ماشین شد براشون دست تکون داد.

وقتی ماشین ازشون دور شد نایل به طرفه خونه رفت و به دنبالش هری.

'' من حسه بدی دارم ''
هری با صدایه آرومی گفت و کناره نایل رو مبل نشست.

'' چرا ''
نایل با تعجب پرسید.

'' من دوسته زینم. من و زین همیشه تعطیلات میرفتیم پیشه پدربزرگش. اما ببین من الان اینجا نشستم و نمیتونم برایه آخرین بار ببینمش ''
هری که دوباره یادش افتاده بود نمیتونه بره گفت.

'' آروم باش پسر ''
نایل به هری گفت.

چند دقیقه ای سکوت بود.

DifferenceOnde histórias criam vida. Descubra agora