چند روزه لویی رو دور شانس افتاده.
اولش گم شدن هری تو جنگل که باعث شد لویی شب بره جنگل و النور نرسونه. بعدش درست شدن ماشین باباش بدون اینکه باباش بفهمه لویی دوباره ماشین خراب کرده و حالا مریض شدن بچه همسایشون.توماس مجبور شد بره و اون بچه رو معاینه کنه.
به خاطر همین حرفای توماس موند برای بعدا که این یعنی فعلا لویی میتونه به دروغاش و نقش بازی کردناش ادامه بده!لپ تاپش رو پاش بود و داشت تو گوگل میچرخید.
موضوع جدیدی پیدا کرده بود.' هری استایلز '
منطق لویی میگه هرکسی که تو زندگیت نقش داره درموردش بدون و هری الان تو زندگیش نقش کوچیکی داره مخصوصا از وقتی که با اومدنش باعث اتفاقات خوب تو زندگی لویی شده.
بعد از زیر و رو کردن ویکی پدیا تصمیم گرفت کنسرت های هریو ببینه پس الان یوتیوب رفته.
تو یوتیوب اسم هری سرچ کرد و بعد اولین فیلمی که توجهشو جلب کرد رو کلیک کرد.
' هری استایلز درمورد رابطش با هالستون سیج حرف زد 'هری شلوار جین جذب مشکی با بوت های قهوه ای و پیراهن سفید گشاد پوشیده بود، موهاش باز بود و دورش ریخته بود.
لویی تا حالا به موهای بلند هری توجه نکرده بود.
موهای بلند و فر خیلی بهش میاد. جوری که اون موها دورش ریخته و تا شونه هاش میرسه اونو کیوت میکنه.'' هری، تازگیا شایعاتی درمورد قرار تو با هالستون سیج به گوش میرسه. آیا این واقعیت داره؟ ''
الن از هری سوال پرسید.هری موهاشو که جلوی چشماش بود رو کنار زد.
'' نه. رسانه ها خیلی مسائل بزرگ میکنن ''
هری کاملا صادقانه گفت.اما الن دوست داشت ادامه بده
'' چنتا عکس از هالستون سیج و تو هست که همدیگرو بغل کردید ''بعد از حرف الن مانیتور عکس هری با هالستون سیج رو نشون داد که هری کمر اون دخترو گرفته و صورتاشون به طرز خطرناکی نزدیک همه!
این لوییو نگران کرد.
و همون موقع بود که فهمید اصلا از این دختر هرزه خوشش نمیاد!
اره اون دختر هرزس!
چرا؟
خب خوده لویی هم دلیلشو نمیدونه!و عکس بعدی بود که باعث شد لویی واقعا از اون دختر بدش بیاد.
عکسی که هری روی مبل خوابیده بود و اون دخترو بغل کرده بود. اون دختر هم سرشو رو سینه لخت هری گذاشته بود.
لویی نفهمید که این حسی که داره چیه اما هرچی بود باعث شد که اون از یوتیوب خارج بشه لپ تاپشو خاموش کنه و از جاش بلند شه.
رفت توی آشپز خونه و یک لیوان آب خورد بعدش دوباره تصمیم گرفت بره اون فیلمو تموم کنه.
فیلمو دوباره پیدا کرد و زد از ادامه فیلم.
'' اوه این عکسا! ''
هری اینو گفت و خندید.
YOU ARE READING
Difference
Fanfictionاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1