" از دقایق آخرت استفاده کن لویی محکمتر ضربه بزن کوچولو "
مثل همیشه صدا کردن کوچولو به جایه لویی فقط متعلق به دنی بود چیزی که هرسری به خاطرش کتک میخورد اما اینبار فرق داشت چون لویی آخرین ضربه هاشو با دست هایه مشت شده به کیسه بوکس میزد و جونی نداشت که بخواد حساب دنی برسه اما قطعا قرار نبود لویی چیزی بی جواب بزاره!" کافیه پسر ما که نمیخوایم لویی کوچولومون از هوش بره؟ "
دنی با نیش باز گفت و حوله رو شونه لویی انداخت.لویی که نفس نفس میزد نامفهوم 'خفه شویی' تحویل دنی داد و وارد رختکن شد، رو نیمکت نزدیک کمدش نشست و با حوله عرقی که رو صورتش بود پاک کرد و بعد آماده شنیدن حرف هایه مزخرف دنی شد! دنی اگر بخواد واقعا میتونه یک عذاب باشه که اکثر مواقع هم ترجیح میده عذاب الهی لویی باشه!
" فکر کردی اگر هری ازت بپرسه چرا انقدر کوچولو شدی چی باید جوابش بدی؟ "
لویی چشماش چرخوند و گفت:
" فکر کردی اگر یک روز عوضی نباشی دنیا همچنان زیبایی هاش خواهد داشت؟ "دنی که رو به رویه لویی ایستاده بود نیشخندش جمع کرد و همینطور که کنار لویی نشست گفت:
" جدی میگم لویی! لاغر شدی این غیرعادیه "لویی که خسته از تر این حرفا بود که بخواد با دنی بحث کنه فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد و شروع به پوشیدن لباسش کرد.
چرا هیچکس درکش نمیکرد؟ چرا همه فکر میکردن لویی افسرده شده؟ اون واقعا حالش خوب بود فقط دیگه نمیدونست زندگی بدون هری چطوری بوده اما این به معنایه افسرده شدنش نبود لویی حالش خوب بود!
لویی دانشگاه میرفت همچنان سرکار میرفت و همینطور چندماهی بود که بوکس کار میکرد و تمام احساسات منفیش رو اون کیسه خالی میکرد پس دلیلی برای افسرده شدن لویی نبود. اون هنوز هم با هری حرف میزد، تو این چهار ماهی که از هم دور بودن چندباری همدیگرو دیدن و حتی وقتی هری مجبور شد با اون دختر بیرون بره تمام مدت با لویی در ارتباط بود البته که این کارش عواقب خوبی هم نداشت اما دیگه این مسائل جزئی برای هری اهمیتی نداشت حداقل نه تا وقتی که پای لویی وسط بود.
همه چی خوب پیش میرفت یا بهتره بگیم لویی به این وضعیت عادت کرده بود. دیگه وقتی عکس هایه هری و اون دختره بیرون اومد لویی وسایل رو میزش زمین نریخت یا با کسی دعوا نکرد به جاش با تمام توان به کیسه بوکسش مشت میزد و بعد هم با مهربونی با هری حرف میزد! این راه موثری بود که لویی برای آروم کردن خودش پیدا کرده بود.
همچنان وقت های بدون هری زمانی بود که لویی هیچ کاری برای انجام دادن نداشت اما این اذیتش نمیکرد اون هیچکس جایگزین هری نکرده بود بلکه اون عکس هاشون میدید یا دفترچه خاطرات مشترکشون میخوند بعضی وقت ها هم فیلم هایی که هری توشون بازی کرده بود برای هزارمین بار میدید و حتی دیالوگ هاشون همزمان با بازیگرها تکرار میکرد! این تفریحاتی بود که لویی در نبود هری انجام میداد.
YOU ARE READING
Difference
Fanfictionاونا عاشق هم شدن اما باید یاد بگیرن عشق تنها دلیل برای باهم بودن نیست پس باید برای باهم بودنشون دلایل دیگه ای داشته باشن... Larry Stylinson Fanfiction start: 94/12/1