Chapter 51

1K 83 0
                                    


منم روي زانوهام روبروش نشستم زود دکمه شلوارشو باز کرد و اجازه داد بقیه کارا رو خودم انجام بدم..زیپ شلوارشو پایین کشیدم و تمام سعیمو کردم تا با پایین تنه اش برخورد نداشته باشم ..بالاي شلوارشو با دستام گرفتم و کمی زور لازم بود تا شلوار تنگش رو بتونم پایین بکشم ..
دستم همراه شلوار روي رون سفیدش کشیده شد و چشمام روي شورت تنگ و مشکیش که دقیقا روبروم بود قفل شد..نفسمو کامل حبس کردم و شلوارشو تا قوزك پاش پایین کشیدم ..واسه یه ثانیه به چهره ي مسخره اش با یه لبخند ژکوند نگاهی انداختم..سرشو انداخته بود پایین و به دستاي من که میلرزید نگاه میکرد ..کمی عقب رفتم و نگاهمو انداختم پایین..ولی دیدم که چطور پاهاشو بلند کرد و شلوارو بطور کامل در آورد و شوتش کرد اونور اتاق ..زود پریدم اون سمت و نفسمو ناگهانی آزاد کردم ..هري دستشو گذاشت رو صورتش و آروم خندید ..یعنی داره به صداي قلبم که تند تر از همیشه خونو به رگام میفرسته میخنده؟خب..دیگه نباید ببازم چون قسمت بعد شورتش خواهد بود و ............سعی کردم فکرمو منحرف کنم و رو بازي تمرکز کنم..و بصورت ناگهانی بازي هري حرفه اي شد..فهمیدم اولش فقط دست گرمی بوده و اینکه بگم خیلی سریع باختم تعجب نخواهید کرد ..هري لبخندي پیرزومندانه زد و گفت: خب..دستا بالا ..
لبمو بین دندونام گرفتم و دستامو بردم بالا و واقعا بخاطر قبول این بازي مسخره احساس پشیمونی کردم ..به سمتم خزید و پایین لباسمو چنگ زد..دستش پوست شکممو سوزوند ..آروم به سمت بالا کشیدش و از سرم یقه اش رو در آورد..همونطور که روبروم نشسته بود آستیناش رو هم در آورد وچشماش روي سوتین مشکیم که وسطش یه خمیدگی داشت و کناره هاش توري بود متوقف شده بود..بلوزو پرت کرد اون سمت اتاق..فکر کنم از لباسام خیلی بدشون میاد وقتی بدنمو میپوشونن ..با دستام بالا تنه ام رو پوشوندم ولی وقتی مجبور شدم کارتا رو تو دستم بگیرم بیخیال خجالتی شدم که صورتمو قرمز کرده بود ..
خب سعی هاي من براي مساوي کردن بازي نتیجه داد و یه دست رو مساوي شدیم و نه کسی لخت شد و نه کسی لخت کرد ..تلاش هاي من براي مساوي کردن این دور در مقابل یه کارت باز حرفه اي بی فایده بود وقتی که باختم ..اخم کردم و غر زدم ..هري خنده ي حرص در آوري کرد و گفت: خب نوبته شلوارکه عشق .با دستم زدم به سرم ..
من: هري..نه ...
ابروهاشو انداخت بالا ..
هري: خب میتونی جاشو با سوتین بامزه ات عوض کنی ...
من با اعتراض اسمشو داد زدم و زود ایستادم ..
میتونستم رد شدن خون از رگ کنار گردنم رو به وضوح حس کنم ..
اونم جلوم ایستاد..صورتامون چند ثانیه فاصله داشت ..دستاشو روي شکمم کشید و بالاي شلوارم نگه داشت..پلکامو روي هم فشردم و میتونستم نگاهشو روي صورتم حس کنم ..با کمک شست و انگشت اشاره اش دکمه شلوارکو باز کرد و انگشتش پایین تنه ام رو لمس کرد وقتی سعی داشت زیپرو بکشه پایین.. پاهام سست شد و کمی لرزیدم..یه حسی که نمیتونم توصیفش کنم عین خوره افتاد به جونم ..زور زیادي براي کامل کردن کار خبیثانه اش لازم نداشت..کمی پایین کشیدن شلوارك کافی بود تا خود به خود از پاهاي
لاغرم لیز بخوره پایین ..بی اختیار با دستم شورتمو پوشوندم و قرمز شدم..از خجالت پایین رو نگاه کردم و سعی کردم با یه دست دیگم سینه
هامو بپوشونم..خیلی به عذاب بودم..حتی نمیتونستم بشینم..من تا به حال تو ساحل هم اینقدر برهنه نشده بودم ..تازه فهمیدم چقدر دستام داغه وقتی دستاي سردش مال منو گرفت ..
دستامو از بدنم جدا کرد و در گوشم گفت: لازم نیست از چیزي خجالت بکشی عشق !
به سختی نشستم و به کارتا با وحشت نگاه کردم..دیگه بازي خیلی خطرناك شده بود..و چه باخت چه برد..هردوش عاقبت خوبی نداشت ..
و بلاخره تونستم یه دست رو مساوي کنم ..
به ساعت نگاه کردم..فقط یک ربع مونده..اگه بتونم مساوي کنم همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه و کسی لازم نیست بخاطر نشون دادن قسمت خصوصیه بدنش خجالت بکشه ..
و تلاشاي من براي مساوي کردن و تلاشاي هري براي بردن در مقابل هم یه بازي پر هیجان رو ساخته بود و خب ...
هري برد..چی؟ نه ....

Angel Of The DarknessWhere stories live. Discover now