از دستش گرفتم و گفتم: نگفت کیه؟
گارسون سرشو به نشونه منفی تکون داد و رفت..نیازي به جوابش هم نداشتم.چون تقریبا مطمن بودم از طرف کیه .
همه چی تموم شد.متاسفم! هري
چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مشتمو روي قلبم که به درد اومده بود گذاشتم و چشمام تار شد .سعی کردم دوباره بخونمش تا چیزي که توش نوشته مطمن شم..ولی لایه ي اشکی که روي چشمامو پوشونده بود اینکارو
برام غیر ممکن میکرد ..به همین راحتی؟ بهم زد؟؟ اینقدر عشقش سست بود؟؟ اینقدر راحت تونست قیده منو بزنه؟؟ اینقدر قول هاش آبکی
بود..؟؟براي نابود کردنم همین یک جمله بس بود! همین یک جمله براي نابود کردن تمام دنیام کافی بود .دردي که قلبمو تسخیر کرده بود داشت به بقیه ي اندام هام هم سرایت میکرد و بدنم به رعشه افتاده بود .من تمام زندگیمو روي هري سرمایه گذاري کرده بودم و خواب یه عشق ابدي رو میدیدم..نه یه عشق مزخرف دو
روزه؟؟
پوزخندي زدم ..پس نقشش همین بود..اینکه قلبمو به دست بیاره و بعد توي مشتش خوردش کنه !!
چیز دیگه اي نیاز ندارید؟
به گارسون نگاهی انداختم و مشتمو کردم تو جیب لباسم..هر چی پول بودو روي میز کوبوندم و بی صدا ازش تشکر کردم و از جام پا شدم..تمامه نیروم پس رفته بود ولی با عجله به سمته خونه برگشتم اونقدر با عجله که فریاد هاي گارسون رو که میخواست بقیه ي پولم رو پس بده رو نادیده گرفتم .
.لیام :
لب تابو روي پاهام گذاشته بودم و سعی داشتم براي ایتالیا بلیت هواپیما بگیرم..همیشه که نمیشه تو پاریس موند؟
اون لعنتی رو بزار کنار !!!
صداي کلافه ي اولینا بود که کنارم روي مبل دراز کشیده بود و سرش کنار رون پام بود .با بی توجهی بهش دکمه اینتر رو فشار دادم تا مبلغ بلیتو پرداخت کنم ..
اصلا سعی کردي به چیزي جز اون بلیت مسخره اهمیت بدي؟؟ مثلا اینکه من و تو براي اولین بار تو این هفته تنهاي تنهاییم ؟
یه لبخند نیمه زدم و به چهره مرموزش نگاه کردم ..
من: پس تو داري بهم پیشنهاد میدي تا همین الان روي مبل حسابتو برسم؟؟
خندید: این باید خیلی سكسی باشه !!
من: شرمنده..نمیخوام مبل جدیدم کثیف بشه با اون موجودات کوچولو ..
دهنش بخاطر حرفی که زدم نیمه باز موند و من سعی کردم خندمو بخورم ..
میدونستم الان داره حرص میخوره..خودمم خیلی میخواستم الان زبونمو روي تک تک اندام هاي بدنش بکشم و کاراي خبیثانه روش انجام بدم..ولی اذیت کردن این موجود دوست داشنتی رو نباید از دست داد!..به مانتیور خیره شدم ولی یک چشمم به اولینا بود ..پوفی کرد و دستشو آورد بالا و دوتا انگشت اشاره و وسطشو گذاشت روي دکمه هاي لب تاب..این دوتا انگشت آروم به سمت خشتکم قدم برداشتن و شلوارمو فشار دادن .
اولینا: من اون لیامه بی شرم و گستاخ رو بیشتر دوست داشتم ..
دندوناي نیشمو روي لب پایینیم فشار دادم وقتی انگشتشو بیشتر فشار داد .
ا/ك ..
زیر لب گفتم و لب تابو پرت کردم و صداي شکستنش بلند شد..کی اهمیت میده؟؟ بعدا اون بلیتاي مسخره رو میگیرم..ولی چیزي که مهمه اینه که طاقت من تموم شده و با تمام وجودم اولینا رو میخوام !!بدنمو مایل چرخوندم و سرمو آوردم پایین تا بتونم لبامو روي لباي خندونش فشار بدم ..
STAI LEGGENDO
Angel Of The Darkness
Fanfictionزندگی بوسیله تضادهاست که مفهوم پیدا میکند. تاریکی و روشنی...عشق و نفرت...سیاهی و سفیدي...شب و روز...شیطان وفرشته!! و چه به آشوب کشیده میشود زمانی که دو جهان با یکدیگر آمیخته شوند وتضادها در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. من فراتر از قوانین قدم گذاشتم و ط...