دستامو دو طرف سرش گذاشتم و اونم دستشو پشت سرم انداخت و انگشتاشو توي موهام فرو کرد .
ممممممم ..
لب پایینیم رو بین دندوناي نیشش فشار داد و منم توي دهنش آه کشیدم.. بعده اینکه زبونمو توي دهنش چرخوندم کمی پایین رفتم ..
و لباي سردمو روي گردن و چونه داغش کشیدم ..
سعی کردم زیاد روي اون قسمت ها معطل نکنم پس بعد از گذاشته دوتا بوسه ریز یقشو تو چنگ گرفتم و به سختی از
گردنش در آوردم ..
اون سوتین توري قرمز باعث شد احساساتم رم کنن و صبرم به صفر برسه .
بلافاصله دهنمو جاي چاك سینش گذاشتم و شروع کردم به مکیدن پوست لطیفش ..
کمی بدن خودشو بالا برد تا براي باز کردن قفل سوتینش بهم کمکی کرده باشه ..
ولی من خیلی خودمو به زحمت ننداختم و با کشیدن خمیدگی وسط سوتینش قفلش شکست ..
از روي بدنش سر خورد و افتاد پایین و منم نوك سینه هاشو بوسیدم ..
و پایین تر رفتم ..
نفس داغش که روي شکمم پخش میشد باعث شد از همین الان احساس گرما کنم ..
با لبام خطیو روي شکمش دنبال کردم تا رسیدم به نافش..و زبونمو کشیدم روش..ولی قبل اینکه برم به مقصد نهایی نیم خیز شدم و تیشرتمو در آوردم ..
دوباره خم شدم و دستامو دو طرف کمرش گذاشتم تا بتونم وزنمو حفظ کنم ..
آهی کشیدم وقتی حس کردم داره با دستاش کمربند شلوارمو باز میکنه
گرم کنی که پوشیده بود کشی بود پس سریع تا زانوش پایین کشیدم بعده اینکه بوسه اي روي کمرش گذاشتم ..
نفساي سریع و داغش به پایین تنم کمک کرده بود تا به جوش بیاد و میتونستم ضربان قلبشو که مثل اکویی توي حلزون گوشم میپیچه بشنوم ..
کش شرتش رو با دوتا انگشتام بالا گرفتم و توش فوت کردم و انگشتمو دایره وار داخل شرتش حرکت دادم
نفسش به شمارش افتاد و موهاي تنش سیخ شد .
خندیدم و شورتشو کمی پایین کشیدم تا به راحتی بتونم زبونمو روي بدن بی نقصش حرکت بدم ..
ولی ناگهان صداي تقی باعث شد سرمو بالا بیارم..و با نگام حرکت سریع آنجل رو که به سمت اتاقش رفت و در رو پشت
سرش کوبوند رو دنبال کردم ..
حتی یه نیم نگاه بهمون ننداخت و میتونستم رد اشکاي سیاه رو روي گونه هاش تشخیص بدم ..
اولینا سرشو از لاي پاهام بیرون آورد .
وات د هل؟؟
ل/امو که روي کمرش خشک شده بود حرکت دادم و هل هلکی سعی کردم از روي اولینا بلند شم.ولی بدتر با سر از مبل پرت شدم پایین ..
و چون سر اولینا بین پاها و شلوارم گیر کرده بود با من افتاد زمین ..
نمیدونستم بخندم یا زود بلند شم لباسامو تنم کنم ..
سریع خودمو جمع و جور کردم و شلوارمو که تا زانوم پایین کشیده شده بود بالا کشیدم و تیشرتمو دوباره تنم کردم ..
اولینا هم زود شلوارشو بالا کشید و تیشرتشو پوشید ..
هنوز نفس نفس میزد و صورت و لباش کاملا قرمز شده بود..مطمنم منم همین طوریم..لبایی قرمز با چشمایی تیره !
اولینا با خجالت نجوا کرد: یعنی ما رو دید؟؟
YOU ARE READING
Angel Of The Darkness
Fanfictionزندگی بوسیله تضادهاست که مفهوم پیدا میکند. تاریکی و روشنی...عشق و نفرت...سیاهی و سفیدي...شب و روز...شیطان وفرشته!! و چه به آشوب کشیده میشود زمانی که دو جهان با یکدیگر آمیخته شوند وتضادها در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. من فراتر از قوانین قدم گذاشتم و ط...