Chapter 64

836 66 1
                                    


-چته پسر؟؟
زدم رو شونش .
هري: هیچی..فقط نگرانه آنجلم ..
-پووف..بابا یکمی خوش باش ..
بطري شراب رو جلویه دماغش تکون دادم..میدونستم که این شراب رو خیلی دوست داره و حتی بوش آدمو مست میکنه ..
پس بی معطلی از دستم قاپیدش و تمام محتویات بطري رو توي گلوش خالی کرد ..
لبخندي از رضایت زدم و در بین اختلاتی که باهاش میکردم هی بطري شراب به خوردش میدادم و همش درصد الکلش رو بیشتر میکردم ..پس وقتی بصورت مسخره اي مشغول رقص شد مطمن شدم که کاملا مست و از خود بی خود شده ..
-هی خوشگله..اسمت چیه؟؟
به یکی از رقصنده هاي کلاب گفتم ..
با حالتی عشوه گرانه گفت: نیکی !
گفتم: ببین نیکی..ازت میخوام یه کاري بکنی..در عوضش هر چقدر میخواي بهت پول میدم ..
نیکی گوشه لبشو گاز گرفت: چیکار کنم؟؟
من: اون پسره ي مست رو گوشه کلاب میبینی؟
نیکی: همون خوشتیپه؟
من: آره..ازت میخوام بري پیشش و اینقدر عشوه گرایی کنی تا حسابی بهت جذب بشه..سعی کن گردنتو هی به لباش
نزدیک کنی..ازینکار خیلی خوشش میاد .
نیکی دوباره لبشو گاز گرفت: عجب جیگریه !!
و درحالی که باسنش رو تکون میداد به سمتش رفت ..
ویسکی رو به لبم نزدیک کردم و شروع به تماشاي نمایش کردم ..
نیکی اول جلویه هري حسابی قر داد..ولی هري کاملا بهش بی محلی کرد..این پسره چشه؟؟ هري قبلی اي که میشناختم الان ترتیب دختره رو داده بود ...
با یاد آوریش خندم گرفت و وقتی دیدم کاراي دختره هیچ فایده اي نداره تصمیم گرفتم خودم دست به کار شم ..
با عصبانیت به سمت هري رفتم که به شدت سعی داشت از زیر دست دختره فرار کنه ..
دستمو پشت گردن دختره گذاشتم و به زور به سمت دهنه هري هدایتش کردم ..
اي ولم کن عوضی..اي ..
دختره سعی کرد از زیره دستام فرار کنه..البته که هیچ فایده اي نداشت ..
هري: زین داري چه غلطی میکنی..؟
گردن دختره رو کج کردم و بلافاصله با نوك چاقو خط عمیقی روي پوستش انداختم ..
هري: زین بس کن..بزار بره ..
دختره همچنان جیغ میکشید ولی با فشاري که به مهره هاي گردنش وارد کردم بهش فهموندم اگه خفه نشه میکشمش..اونم اطاعت کرد ..
من: لعنتی هري..فقط یه قطره..یه قطره ..
هري عصبی به قطره هاي خون که از شکاف زخم بیرون میومدن نگاه کرد ..
توي گوشش آروم گفتم: فقط یه قطره هري..یه قطره ازین معجون زندگی بنوش..دلت نمیخواد دوباره طعم پلاسماي
خون غلیظشو بچشی؟ خونی که بهت قدرت میده..مستت میکنه..از خود بی خودت میکنه ..
هري با عصبانیت داد زد: زین خفه شو ..
میدونست اگه بیشتر پیش برم دیگه نمیتونه خودشه کنترل کنه..دندون هاي نیششو که بخاطره غریزه تیز شده بودنو روي لبش فشار داد..میتونستم حس کنم چه فشاري رو داره تحمل میکنه ..
فاك ..
دستمو روي گردن خونی دختره کشیدم و بعد مالوندمش رو دهنه هري ..
و همونطور که حدس میزدم دیگه نتونست مقاومت کنه ..

Angel Of The DarknessWo Geschichten leben. Entdecke jetzt