Chapter 65

872 63 0
                                    


خون و مستی ترکیبی ان که هیچ خون آشامی در مقابلش دووم نمیاره..خون اطراف دهنش رو با زبون لیسید و هوسش براي چشیدن بیشتر باعث شد چشماش قرمز تر از قبل بشن و دندون هاي تیزش تو گردن دختره فرو برن ..دختره تمام این مدت فقط درحال التماس کردن بود ولی با پاره شدن رگ هاي زیر گردنش دیگه حرفی نزد ..
مممممممم..ممممممم..مممممم ..صدایی که هري از سر لذت بیرون میداد و بدن دختر رو بیشتر به خودش میفشرد ..نفس راحتی کشیدم..بلاخره موفق شدم از پس این پسره سمج بر بیام ..
دستمالیو از جیب کتم در آوردم و باهاش انگشتاي خونیم رو پاك کردم..امشب یکی از صحنه هایی رو که مطمنم هیچوقت یادم نمیره رو تجربه کردم..هري استایلزِ مست بخاطره آنجل چطور در مقابل رقصنده کلاب مقاومت کرد..ولی خب..مطمنا هیچ خون آشامی ظرفیت این همه فشارو نداره و دیر یا زود تسلیم میشه ..هري و نیکی، یا بهتره بگم جنازه نیکی رو در اون حال رها کردم و به سمت آنجل حرکت کردم تا نقشه ام رو کامل کنم .پریدم تو ون هري که سویچشو از تو جیب کتش کش رفته بودم..ولی قبله اینکه استارتو بزنم یه کوله پشتی کوچیک روي صندلی کنار راننده توجهمو جلب کرد ..بهش اهمیتی نمیدادم ولی خب نمیدونم چرا زیپشو کشیدم پایین ..و پایین کشیدن زیپ همان و منفجر شدن کوله همان ..بمب لباس ترکید و من هل هلکی مشغول جمع کردن لباس ها از روي صندلی شدم ولی قبل اینکه بخوام لباسارو دوباره تو کوله بچپونم یه دفتر چرمی نسبتا قطور چشممو گرفت..برش داشتم و لاشو باز کردم ..هیچ ایده اي ندارم چرا امشب اینقدر فضول شدم چون من آدمیم که به هیچ چیز و هیچ کس اهمیت نمیده ..
تو همین فکرا بودم که چشمم به دست خط روي برگه هاي کاهی دفتر افتاد ..
اوه هل..این دفتر خاطراته آنجله !!
شاید اصلا درباره ي این دختره اهمیت ندم ولی کشف کردن گذشته ي مرموزش باید سرگرمی جالبی باشه ..و شانسی وسطشو باز کردم و شروع کردم دنبال کردن خطاي دفتر رو با چشمام ..
12 دسامبر سال 2010
بزرگترین روز واسه هر دختري روزه تولدشه و منم ازین غافله مستثنا نبودم.. ازینکه امشبو کناره دوستام تویه کلاب شهر میگذرونم ذوق زده بودم.پس لباسه کوتاهمو پایین کشیدم و آرایش ملیحی کردم ..
-آماده شدي؟؟
صداي خواهرم لکسی بود که صدام میکرد ..
باهم رفتیم کلاب و بعد از فوت کردن کیکی که عدد شونزده رو نشون میداد با صداي جیغ و دست، بند مورد علاقه ام اومد رو استیج ..
همه برام دست زدن و صداي بهم خوردن بطري هاي شراب کلاب رو پر کرد..دور و برم کلی آدم با چهره هاي خندون بودن که بیشترشون رو نمیشناختم.. بعد از خوردن یه قاچ کیک صداي گیتار برقی جورج..گیتارست گروه که من همیشه
تحسینش میکردم بلند شد..از خوشحالی جیغی کشیدم و لکسی رو بغل کردم..دعوت این بند بزرگترین سوپرایز عمرم بود .چراغا خاموش بود و فقط عده اي آدم رو میدیدي که توي هم وول میخوردن. پس من چشمامو مامور کردم تا مایکل رو پیدا کنم..پسري با موهاي حالت دار و قیافه اي جذاب که چند روز ذهنمو مشغول کرده بود. با چشمام تمامه پسراي مسته کلاب رو چک کردم ولی بعده اینکه فهمیدم واسه تولدم نیومده اخمام رفت تو هم..انگار همه ي امیدم واسه آغاز رابطه اي جدید از بین رفت.. ولی پسري مست با موهاي ژولیده که تقریبا صورتش رو پوشونده بود و وسط استیج درحاله تکون دادن دستاش بود توجه همو جلب کرد ..پاهاي قلمیش از پشت شلوار چسبی که پوشیده بود معلوم بود و لباسه راه راهی تنش کرده بود .هشتمین بطري شرابم رو سر کشیدم و چند تا پلک زدم تا سرگیجه حاصل از مستیم از بین بره.. رفتم نزدیکش و سرمو خم کردم تا از پشته موهاش چهره اش رو ببینم ولی دستاش که تویه هوا درحاله حرکت بودن پایین اومد و دوره
بازوهام حلقه شد ..

Angel Of The DarknessDonde viven las historias. Descúbrelo ahora