Chapter 56

930 73 0
                                    


من: هري خواهش میکنم ..
دوباره پفی کرد و گفت: باید بلیط سینما پنج بعدي میخریدم ..
از بازوش بیشگونی گرفتم و به لذت بردن از نمایش ادامه دادم ..
با پایین رفتن پرده ها صداي شور و شوق و تشویق جمعیت بلند شد و صدایه هري که داد زد: خداااااایا شکرت..بلاخره تموم شد، نگاهه همه رو به سمته خودش برگردوند..هري دستاشو که به سمت آسمون باز کرده بودو جمع کرد و لبخنده
مسخره اي روي لباش سبز شد .
من هنوز تو فکره رقصنده هایی بودم که با لباس هایی حریر و بدنی عر\یان خودشون رو در دست باد رها میکردن و
سبکبال میرقصیدن که دستی منو به زیره صندلی کشوند ..
من: چیکار میکنی؟؟
هري: ششششش..بعده این رقصه باله ي فوق العاده حوصله سر بر یکمی هیجان لازمه ..
من: هري بیا بریم..میخواي چیکار کنی ..
سرمو زیره صندلی فشار داد:شششش ..
من: دیوونه شدي؟؟
ل\بامو با یه بو\سه بست و با انگشتش نشون داد فقط یک ساعت !
بعده حدودا نیم ساعت خم شدن زیره صندلی و خشک شدن تمامه اعضاي بدن بلاخره از زیره صندلی اومدیم بیرون ..
به سالن که حالا خالیه خالی شده بود نگاهی انداختم ..
وقتی که خالی بود بزرگتر بنظر میرسید ..
هري شروع کرد به راه رفتن رویه صندلی ها و بالا و پایین پریدن رویه مخمل قرمزشون ..
من: هري..کثیف میشن !!
نگاه عاقل اندر سفیه اي بهم کرد و بدون توجه به حرفم به انجام کارش ادامه داد ..نچ نچ نچ...رده چکمه هاي هري روي
همه صندلی ها بود..نچ نچ نچ..خدا میدونه چقدر پوله روپوش صندلی هاست ..
منم کفشاي پاشنه تو دستم گرفتم و دنبالش دویدم ..
بالاي استیج ایستاد و بعد با نوکه چکمه هاش روي زمین براق استیج چرخ زد ..
تویه اون پالتویه بلند و شلواره فوق العاده چسب واقعا خنده دار شده بود ..
بالایه استیج واستادم و درحالی که از خنده اشکم در اومده بود گفتم: واقعا رقصنده مزخرفی هستی !
دست از رقصیدن و ادا در آوردن برداشت ..
-فکر کردي بهتر از منی؟؟
با لحنی از خود مطمن گفت
-بزار نشونت بدم ..
کفشامو گوشه استیج گذاشتم و روي پنجه هام دوتا چرخ زدم ..
هري: مممم..خوشم اومد !
دوتا چرخ دیگه زدم و به همراه ریتمی که زمزمه میکردم دستامو تویه هوا تکون دادم که ناگهان با گذاشتن دستاي
سردش روي کمرم یاره رقصم شد و منو بالاي سرش معلق نگه داشت ..
رویه یک پا زیره انگشتش چرخیدم و درحالی که دستش زیره کمرم بود به پشت خم شدم..با اینکه هیچ آهنگی پخش
نمیشد ولی چنان قشنگ و با ریتم رقصیدیم که بعد از تموم شدنه این رقصه نفس گیر جلوي تماشاچیانی که وجود
نداشتند تعظیم کردیم و بعد برایه خودمون دست زدیم..
هري نفسشو راست کرد و کلاشو رویه سرش صاف کرد: نمیدونستم باله بلدي ..
من: خب..تو دوران دبیرستان یکمی کار میکردم ..
هري: یکم؟ تو فوق العاده بودي !
از خجالت کمی قرمز شدم و نگاهمو به سمته صندلی هایه خالی انداختم .
هیجان خاصی تویه وجودم ریشه دوونده بود ..
صحنه هایی از زمانی که روي تختم میرقصیدم ولی توي ذهنم کاخ الیزه رو تصور میکردم جلوي چشمام بود
یادمه که همیشه آرزو داشتم نقشه ژولیت رو داشته باشم و وقتی بزرگ بشم با رقصم همه رو به وجد بیارم ..
-داري گریه میکنی؟؟
از خاطراتم اومدم بیرون و اشکامو پاك کردم ..
-فقط به این فکر میکنم که چقدر ناگهانی مسیر زندگیم تغییر کرد.دختري که آرزوش رقصنده شدن بود حالا شده یه
فراري ..
دستشو انداخت پشت گردنم و سرمو بو\سید: معذرت میخوام ..
زود ل\بامو رویه ل\باش گذاشتم و فر موهاشو دور انگشتم پیچیدم ..
-آهاي شما؟؟

Angel Of The DarknessTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon