Chapter 100

722 49 0
                                    

-ببخشید عشقم !

براي آخرین بار ل\باشو مماس ل\بام کرد و از در خارج شد ..

-دستامو تو موهام فرو کردم..اون صبح برمیگرده درسته؟

ولی ازهمین الان دلم واسش تنگ شده بود و اینکه با نبودنش حس پوچی کنم برام حس جدیدي نبود ..

ولی اینجا خیلی شدید تر بود..اینجا برام سرزمینیه که فقط من و هري زندگی میکنیم..و وقتی اون ترکم میکنه..فقط از

درون شروع میکنم به مردن تا موقعی که دوباره با ل\باش زندگی رو بهم تزریق کنه ..

ملافه رو روي سرم کشیدم و سعی کردم بخوابم به امید اینکه صبح با بو\سه هاي گرم هري بیدار شم ..

ولی هنوز ده دقیقه نشده بود که صداهاي وحشتناکی از پشت در منو از حالت خوابیده به حالت نیمخیز درآورد ..

نگاهمو به در دوختم تا مطمن شم چیزي که شنیدم توهمی بیش نبوده..ولی وقتی صداي کوبیده شدن در به همراه

غرش هایی مهیب به گوشم رسید سرجام میخکوب شدم

-کوچولو..بیا بیرون ..

-الو؟ در رو باز کن ..

-نترس خوشگله...فقط یکمی از اون مایع خوشمزه تو رگ هات رو میخوایم ..

-بدجنس نباش..فقط یه قطره..جون من ..

با بی قراري پشت در فریاد میزدن .

معلوم بود غریضه شون قلیان کرده.بایدم این چنین به در بکوبن و خواستار باز شدنش باشن وقتی که حد فاصلشون با

خون گرم و خوشمزه فقط چند اینچه ..

گوشم تیر کشید وقتی صداي گوش خراش کشیده شدن ناخن هاي تیزي روي در به دیگر صداها پیوست

از ترس خودمو گوشه تخت جمع کردم و بالشتمو سفت بغل کردم..تا میتونستم خودمو به دیوار سرد چسبوندم ولی وقتی

صداي زوزه ي گرگ هاي گرسنه پشت دیوار شنیده شد با شتاب خودمو از دیوار کندم..گرگ هایی که در وصف مهتاب

آواز میخوندن و فقط با شنیدن غرش هاشون میتونستی بفهمی چقدر بزرگن..بهتر ازین انتظار داشتی اسکایلر؟

تو یه طعمه اي..یه تیکه غذا براي صد ها خون آشام گرسنه..خون آشامایی که براي چشیدن خونت پشت در له له

میزنن ..

تمام شب داد ها و ناله هاي خون آشاما به همراه زوزه کشیده گرگ ها اجازه خواب رو ازم گرفت..فکره اینکه هر لحظه

ممکنه اون در باز شه و چندین خون آشام به جونم حمله کنن و بدنمو تیکه تیکه کنن بانی لرزیدنم توي تخت تا صبح

بود .

تا اینکه همونطور که خودمو گوشه تخت لوکه کرده بودم خوابم برد..اشکا روي گونه ام خشک شده بود و بالشت بخاطره

فشار هایی که از ترس بهش داده بودم پاره شده بود .
----------------------------
جسم نرم و سردي روي گردنم وول خورد ..

کمی سرجام تکون خوردم ولی وقتی پوست گردنمو بین دندوناش فشار داد از جا پریدم ..

بی مهابا مشت و لگد میزدم..جیغ میکشیدم و خودمو ازش دور میکردم ..

-هی اسکاي..آروم ..

خودمو به دیوار سرد چسبوندم .

-ولم کن..خواهش میکنم ..

هنوز جیغ هام و تلاش براي رهایی تموم نشده بود که دوتا دست بزرگ دور بازوهام حلقه شد و چندتا تکون بهم داد: هی

-اسکایلر آروم..منم هري ..

Angel Of The DarknessDonde viven las historias. Descúbrelo ahora