من: یعنی چی به نفعه خودشه؟ میدونی چه آسیبی بهش زدي؟ اگه دیرتر میرسیدم بهش تشنج دست میداد ..
هري به سمته اتاق دوید: الان حالش خوبه؟؟
با دستام شونه هاشو گرفتم و نگهش داشتم
-آره..بزوره یه آرامبخش خوابوندمش..توکه میدونی اینقدر روحیه اش حساسه چرا اینکارو میکنی؟ مگه بهش چی گفتی؟؟
هري: خب راستش..تو یه برگه نوشتم همه چی تموم شد و اونو بوسیله گارسون بهش رسوندم .
دومین بطري شرا/ب رو تو سرش شکوندم
من: تو خیلی غلط بی جا کردي!! اونوقت دلیلت چی بود؟
هري: زین راست میگفت..من فقط بهش آسیب میزنم..از اوله زندگیش تا الان فقط آرامشش رو بر هم زدم !
من: واستا واستا..زین گفت؟
هري: آره..بعده اینکه دیشب کارایی رو انجام دادم که نباید انجام میدادم زین بهم گفت که خیلی زود کنترلم رو از دست میدم و ممکنه برحسبه اتفاق به اسکایلر صدمه بزنم..زندگیش بدونه من خیلی آسوده تره..یه دختره نرماله و باید یه زندگی نرمال داشته باشه به همراه یه فرده نرمال..دوستیش با من فقط زندگیش رو پیچیده تر میکنه ..
من: چه جالب..از کی تا حالا زین اینقدر به فکره تو و دوست/ دخترات شده؟؟
شونه هاش رو انداخت بالا که ادامه دادم: میدونی چرا دیشب کنترلت رو از دست دادي؟؟
چرا؟؟
من: من چندین ساله باهات دوستم..میدونم وقتی تشنه ات میشه، مس/ت هم میشی و کمی هم شه/وت قاطی اینا میشه قوز بالا قوز میشه و دیگه مخت هنگ میکنه و دندون هات هرجایی که زیرش خون جریان داشته باشه رو گاز میگیرن..و دیشب بر حسبه اتفاق هم خیلی خیلی خیلی مست بودي، رقصنده هاي کلا/ب هم که ریخته بودن اطرافت، این مدت هم از خون انسان بی بهره مونده بودي پس عطشت غیر قابل کنترل شده بود.پس اینکه ناخواسته به آنجل آسیب بزنی دور از انتظار نیست..و دقیقا فرداش چی؟ زین میاد اینارو بهت میگه..دیشب کلی مشروب با الکل بالا به خوردت داد..و در حینی که داري از یه دختر استفاده میکردي چه کسی برگشت خونه تا آنجل رو بیاره کلا/ب تا شاهد صحنه باشه..بعد مخه آنجل و تورو پر از چرندیات کنه؟
هري انگار تازه دو هزاریش جا افتاد.. تا آخره ماجرا رو گرفت و با دست زد تو سرش: چرا خودم متوجه نشدم..لا/مصب داره انتقام میگیره
من: خب مبارکه !
هري خندید: و میدونی جالب تر چیه؟؟ زین کسی بود که سره دختره رو نزدیک دهنم آورد و با حرفاش حسابی از خود بی خودم کرد ..
انگار تازه خاطرات دیشب داشتن سراغش میومدن براي همین لبخندش محو شد ..
هري: ولی حرفاش که درست بود..اینکه یهو کنترلم رو از دست بدم دور از انتظار نیست ..
من: هري درست میشه.. در زمانیکه از تشنگی به خودت میپچیدي به خودت اجازه ندادي تا به آنجل دست بزنی..فکر میکنم غریضه خون آشامیت در مقابل عشقت به آنجل هیچه..اگه نیست بهم بگو
YOU ARE READING
Angel Of The Darkness
Fanfictionزندگی بوسیله تضادهاست که مفهوم پیدا میکند. تاریکی و روشنی...عشق و نفرت...سیاهی و سفیدي...شب و روز...شیطان وفرشته!! و چه به آشوب کشیده میشود زمانی که دو جهان با یکدیگر آمیخته شوند وتضادها در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. من فراتر از قوانین قدم گذاشتم و ط...